loading...
همه چی اینجاست
مهدی رهنما بازدید : 18 پنجشنبه 20 تیر 1392 نظرات (0)

فروردین: امروز باید مواظب رفتارتان باشید، برای اینکه حرفهایی که می زنید، حتی اگر قصد رنجاندن کسی را نداشته باشید، می تواند به مشکلات دامن بزند. فقط امکان دارد شما با لحن شدیدی منظور خود را بیان کنید، برای اینکه فکر می کنید دیگران نمی خواهند به نظرات شما گوش دهند. لازم نیست نگران شوید؛ بهترین راهکاری که می توانید داشته باشید این است که ملایم تر رفتار کنید.

اردیبهشت: اگر شما فکر می کنید خلاقیتتان کور شده است، سعی نکنید با آن مبارزه کنید برای اینکه عطارد برای شما محدودیت ایجاد کرده است و شما مجبورید خیلی آرام پیش بروید. چند نفس عمیق بکشید و مکانی خلوت بیابید که بتوانید در آنجا نسبت به کارآیی خودتان قضاوت کنید. وقتی که بفهمید نیازی ندارید که تلاش کنید تا بر دیگران تاثیر بگذارید، کارتان بسیار راحت تر خواهد شد.

خرداد: شما احساس می کنید در زمینه کاری محدود شده اید برای اینکه امکان دارد در یک زمینه تجربه کاری نداشته باشید یا اینکه اشتباهی در گذشته باعث به وجود آمدن این محدودیت شده باشد. قبول داشتن خود مستلزم این است که ابتدا گذشته خود را قبول داشته باشید. اگر نیاز دارید مطلبی را که تابحال پیش خود نگه داشته اید برای دیگران تعریف کنید، بدون اینکه اهمیت بدهید دیگران چه فکری می کنند این کار را بکنید. با وجود اینکه آنها هم طرز فکر خودشان را دارند، عملکردهای اخیر شما بهتر از هرچیز دیگری بیان کننده شخصیت شما است.

تیر: مشکلی که شما با آن دست به گریبان هستید این است که زمانی که باید به یک درخواست جواب منفی بدهید، نمی توانید این کار را بکنید و هر درخواستی را قبول می کنید. این مشکل باعث شده است که نسبت به کارهایی که لازم است به اتمام برسانید بی توجه باشید، الان وقت این رسیده که روش خود را تغییر دهید. بهترین کاری که می توانید از آن شروع کنید این است که با حقیقت روبرو بشوید.

مرداد: پاک سازی ذهن یک امر بسیار پسندیده است، اما لازم نیست که حقیقت را زیباتر جلوه دهید یا قضاوتهای اشتباه قبلیتان را به صورت یک فاجعه نشان بدهید. فقط با آرامش و فروتنی کارهایتان را انجام دهید و نقش خود را خوب اجرا کنید، به این روش می توانید توانایی خود را نشان دهید.

شهریور: دید خود نسبت به زندگی را محدود نکنید، برای اینکه این محدودیت هایی که شما برای خودتان ایجاد کرده اید شاید از ضمیر ناخودآگاه شما سرچشمه گرفته باشند. حتی اگر به نظر می رسد که این محدودیتها موقتی هستند، ممکن است دلیل آن این باشد که شما در شرایط پیچیده ای قرار گرفته اید که باعث ناامیدی شما شده است.

مهر: یادآوری یک خاطره از تجربه های دوارن بچگی نظر شما را نسبت به آنچه که امروزه آن را موفقیت می نامید عوض می کند. شاید به یاد آوردن بخشی از یک رویا هدفی را که شما رهایش کرده بودید را به یادتان بیاورد. حتی اگر شما دوست ندارید مسیر زندگی خود را عوض کنید، اما هنوز می توانید با آرامش تخیلات غیر واقعی خود را با زندگی واقعی بیامیزید.

آبان: تمایل شما برای کاوش کردن رمز و رازهای درونی خود می تواند منجر به یافتن گنجینه ای گرانبها شود. اما زمانی که آگاهی شما منجر به کشمکش درونی در شما می شود، این کار خیلی ساده نخواهد بود. ابزار نکردن این نگرانی ها راه حل مناسبی نیست. روبررو شدن با افرادی که شهامت زیادی دارند می تواند منجر به دگرگونی مثبتی بشود.

آذر: زندگی کردن با فرد بی اراده ای که سعی می کند شما را از وابستگی هایتان دور کند کار سختی است، اما اگر او را به زور وادار کنید که روش شما را قبول کند اوضاع بهتر نخواهد شد. حتی اگر جوابی که امروز می خواهید به کسی بدهید بدهید منفی باشد، ترجیح می دهید که این جواب بی پرده باشد. با قبول کردن این واقعیت که دیگران ممکن است برنامه هایشان را با شما هماهنگ نکرده و به راه خود بروند، ناراحتی های خود را به حداقل برسانید.

دی: شما دوست ندارید که کسی به شما اصرار کند کاری که با اصول شما مغایر است را انجام دهید. عجیب اینکه هرچقدر که شما بیشتر از انجام دادن این کار سرباز می زنید آنها بیشتر به شما اصرار می کنند. متاسفانه شما با مقابله به مثل کردن نمی توانید این فشارها را از خودتان دور کنید. درعوض به جای اینکه سعی کنید برتری خود را به فرد دیگری ثابت کنید، در موضع خود باقی مانده و بر اعتقادات خود پافشاری کنید.

بهمن: تضاد عجیبی بین کارهایی که خودتان دوست دارید انجام دهید و کارهایی که دیگران از شما انتظار دارند انجام دهید وجود دارد و این موضوع می تواند باعث بلاتکلیفی در شما بشود. شما کاملاً نمی توانید بفهمید که اگر هر عکس العملی را تلافی کنید چه اتفاقی می افتد، اما اگر فکر کنید که چه کاری درست است باعث می شود خیلی از چیزهای مهم را از دست بدهید. فراموش نکنید که تجزیه و تحلیل شما باید عقلانی باشد؛ فقط اجازه بدهید که غریزه شما راهنمایتان باشد، در این صورت به مسیر درستی هدایت می شوید.

اسفند: امروز شما با موانعی روبرو شده اید که تنها منبع آن خودتان هستید. هرقدر هم که از این اتفاقات متعجب شده باشید، فقط نباید از این شرایط سختی که پیش رویتان قرار گرفته است فرار کنید. کارهایی را انجام دهید که انجام دادنشان لازم و حیاتی است و شما را در زمان حال نگه می دارد.

مهدی رهنما بازدید : 39 چهارشنبه 19 تیر 1392 نظرات (0)

لیونل مسی ستاره آرژانتینی بارسلونا که پس از پایان فصل چندین بازی دوستان+ه و خیرخواهانه را در چند نقطه جهان برگزار کرد پس از بازگشت از شیکاگو به همراه خانواده و دوستانش تعطیلات تابستانی خود را در جزیره ایبیزا در کاتالونیا می گذراند.

در این رابطه عکسی منتشر شده که مسی در کنار "خوزه مانوئل پینتو" دروازه بان بارسا و "سسک فابرگاس" قرار دارد.

تعطیلات تابستانی مسی و دوستان+ عکس

مهدی رهنما بازدید : 28 چهارشنبه 19 تیر 1392 نظرات (0)

قابت های فصل 14-2013 لالیگا قرعه کشی شد و تیم های رئال و بارسا فصل جدید را با دیدارهای خانگی مقابل بتیس و لوانته آغاز خواهند کرد.

اما اولین ال کلاسیکو فصل در هفته دهم برگزار می شود؛ هفته ای که بارسا باید در نوکمپ از رئال پذیرایی کند. دیدار برگشت دو تیم هم 23 مارس در سانتیاگو برنابئو برگزار خواهد شد

فصل گذشته هم دو تیم دیدار رفت را در خانه بارسا برگزار کرده بودند که با تساوی 2-2 به پایان رسید. البته با توجه به نتایج خوبی که رئالی ها در دیدارهای اخیر در نوکمپ کسب کرده اند، مطمئنا چندان از این اتفاق ناراضی نیستند. بازیکنانی مانند نیمار و ایسکو می تواند در این دیدار، برای اولین بار حضور در ال کلاسیکو را تجربه کنند.

مهدی رهنما بازدید : 32 چهارشنبه 19 تیر 1392 نظرات (0)

طبق روال تابستان هر سال، مردم تشنه هیجان و ماجراجوی "پامپلونا اسپانیا"، مسابقات سنتی و گهگاه مرگبار گاوبازی را آغاز کردند. مسابقات گاوبازی پامپلونا هر ساله هزاران نفر که اکثر آنها را مردان تشکیل می دهند را به خیابان و کوچه های باریک شهرهای این استان می کشاند؛ کوچه هایی که در حضور این جمعیت از مردم به گذرگاهی برای عبور گاومیشی هایی با وزن تقریبی 1500 کیلوگرم تبدیل می شوند.این گاومیش ها از یکی از ورودی های شهر به سمت مردمی که در انتظار آنها هستند حمله ور می شوند و پس از طی مسافتی 850 متری به میدان های مرکزی نبرد با ماتادورها می روند، جایی به دست گاوبازهای اسپانیایی کشته می شوند. البته گاهی اوقات در این نبردها این ماتادورها هستند که جان خود را از دست می دهند.

از سال 1924 که جشنواره گاوبازی در پامپلونا به عنوان رویدادی رسمی ثبت و رکوردهای آن نگاشته شد، تا امسال آماری در حدود 15 نفر جان خود را در نبرد با گاوهای وحشی اسپانیایی از دست داده اند. مسابقات امسال نیز که از صبح امروز در منطقه سن فرمین آغاز شده، تاکنون 4 مجروح داشته که البته حال هیچ یک از آنها وخیم نیست.

در زیر تصاویر این مسابقات را مشاهده می کنید:

تصاویری از یک مسابقه وحشیانه

تصاویری از یک مسابقه وحشیانه

تصاویری از یک مسابقه وحشیانه

تصاویری از یک مسابقه وحشیانه

تصاویری از یک مسابقه وحشیانه

 

مهدی رهنما بازدید : 26 چهارشنبه 19 تیر 1392 نظرات (0)

برای رسیدن به درک درست نسبت به این که ایرانی ها و البته بهتر است بگوییم تهرانی ها دنبال چه گوشیهایی هستند، به بازار گوشی ها در تهران سر زدیم.

 

"دوست دارم یه گوشی تپل مثل اپل بگیرم" این جمله را پسری که روی صندلی در مجتمع پایتخت نشسته می گوید.

 

معمولا اکثر مردم حداکثر یک میلیون تومان برای تلفن همراه خرج می کنند ولی عده ای هم هستند که به دنبال مدل های روز می آیند. این را یک فروشنده می گوید و تاکید می کند: اگر پول داشتم آخرین مدل را خریداری را می کردم ولی با توجه به وضع مالی ام در حال حاضر می توانم نوکیا 1100 بخرم.

 

هنگامی که از این فروشنده در مورد رده بندی برندهایی که مردم بیشتر به دنبال آن می آیند پرسیدم، پاسخ داد: اول سامسونگ، دوم اپل، سوم سونی و بعد هم اچ.تی.سی.

 

اما یکی از افرادی که برای خرید گوشی به بازار آمده نظر متفاوتی دارد و می گوید: هیچ وقت سامسونگ نمی خرم چون یاد یخچال و یا تلویزیون می افتم و به نظرم سونی و اچ.تی.سی مدل های جالبتری دارند.

 

عده ای از خریداران هم ترجیح می دادند یک گوشی معمولی داشته باشند و پول خود را برای خرید یک تبلت با امکانات کامل صرف کنند.

 

اکثر افرادی که با آن ها صحبت شد، حداکثر تا قیمت یک میلیون تومان را برای خرید گوشی اختصاص می دادند و وقتی از آن ها در مورد بهترین برندهای گوشی سوال می شد، معمولا جواب می دادند اپل، سامسونگ، سونی یا اچ.تی.سی.

 

اما یکی از خریداران گوشی معتقد بود: اگر کوشی کارایی خوبی داشته باشد به نظرم اصلا قیمتش مهم نیست. من گوشی ای می خواهم که وقتی آن را در دستم می گیرم، بتوانم 90 درصد فعالیت هایم را انجام دهم. تنها زمانی به سراغ رایانه خواهم رفت که با نرم افزاری تخصصی کار داشته باشم.

 

در رابطه با این موضوع مرتضی افراسیابی - کارشناس گوشی های تلفن همراه - معتقد است که ایرانی ها در انتخاب برند در بازار محدود هستند؛ هنگامی که برای خرید به بازار مراجعه می کنند اکثرا با مدل های سامسونگ، سونی، اچ.تی.سی، ال.جی و یا نوکیا روبرو خواهند شد.

 

به گفته او در ایران رویه ای ایجاد شده که تجربه ی 10 سال پیش را به امروز انتقال می دهند به طوری که اگر با 10 نفر در مورد کیفیت گوشی هایی مثل ال.جی صحبت کنیم، شاید 9 نفر از آن ها تعجب کنند. این درحالی است که این برند سال ها است که تغییر کرده و در حال حاضر برند چهارم در دنیای موبایل محسوب می شود.

 

وی در رابطه با بودجه ای که معمولا کاربران برای خرید گوشی  صرف می کنند افزود:  کاربران معمولا با هزینه ای بین 700 هزار تومان تا یک میلیون تومان به دنبال گوشی های خوب هستند و اگر قصد داشته باشند که در این محدوده خرید کنند معمولا باید یک یا دو نسل قدیمی از گوشی های روز را بخرند.

 

او همچنین برند سامسونگ را برای کاربران ایرانی تکراری دانست و عنوان کرد: در حال حاضر کاربران ایرانی به دنبال تجربه جدیدتری هستند با این حال فکر می کنم سامسونگ بیشترین فروش را داشته باشد. فروش گوشی های سونی هم پیشرفت خوبی داشته و سونی این فروش را به اسم خود در لوازم صوتی و تصویری مدیون است.

 

به تاکید این کارشناس کاربران باید در نظر داشته باشند که به دنبال چه مشخصاتی هستند، اگر یک گوشی ارزان قیمت تا سقف یک میلیون تومان می خواهند که حداقل یک پردازنده دو هسته یی داشته باشد مثلا می توانند به سراغ هوآوی یا ال.جی بروند و اگر از دوربین گوشی بیشتر استفاده می کنند بهتر است سونی را انتخاب کنند. در مورد کیفیت برند هم هوآوی در ارزان قیمت ها و اچ.تی.سی گزینه های مناسبی هستند.

 

افراسیابی در رابطه با مشخصات سخت افزاری هم گفت: اگر خودم بخواهم گوشی بخرم و بودجه ای زیر یک میلیون داشته باشم به سراغ ال.جی یا هوآوی خواهم رفت و با بودجه ای بین یک میلیون تا یک میلیون و 500 هزار تومان، انتخاب هایی در سامسونگ و ال.جی خواهم داشت. اما با بودجه ای بین یک میلیون و 500 هزار تومان تا دو میلیون میتوان در سونی انتخاب های خوبی داشت و برای بالای دو میلیون تومان هم اچ.تی.سی وان را انتخاب می کنم.

 

اما شما به عنوان یک کاربر ایرانی طرفدار چه گوشی هایی هستید و چقدر بابت خرید تلفن همراه دلخواه تان پول خرج خواهید کرد؟

در جدول زیر قیمت حدودی بعضی از تلفن های همراه در بازار انتخاب شده است:

 

 

ردیف مدل گوشی قیمت (تومان)
1 Huawei G600 712000
2 LG Optimus Vu P893 1239000
3 Nokia Lumia 920 1629000
4 Sony Xperia Z 1779000
5 Samsung Galaxy S4 2050000
6 HTC One-32 2299000
7 iPhone5-32 2879000

 

 

مهدی رهنما بازدید : 43 چهارشنبه 19 تیر 1392 نظرات (0)

مهران مدیری (زادهٔ ۱۸ دی ۱۳۴۰ از والدینی اراکی در تهران) کارگردان، بازیگر و خوانندهٔ ایرانی است. از جمله مجموعه های تلویزیونی که وی کارگردانی و بازیگری آنها را برعهده داشته می توان از ساعت خوش، پاورچین، نقطه چین، شب های برره، باغ مظفر، مرد هزار چهره، مرد ۲ هزار چهره و قهوه تلخ و قلب یخی جدیدترین کار او که در حال پخش است، سریال ویلای من نام برد.

2 عکس جدید از چهره مهران مدیری

2 عکس جدید از چهره مهران مدیری

مهدی رهنما بازدید : 52 چهارشنبه 19 تیر 1392 نظرات (0)

فروردین: معمولاً شما فقط بر پایه نیازهای خودتان تصمیم گیری می كنید، اما حالا در هر تصمیمی كه می گیرید باید اطرافیانتان را هم در نظر بگیرید. اگر شما بخواهید فقط به خودتان توجه كرده و دیگران را نادیده بگیرید، ممكن است در كارهای شما اشتباهات جدی رخ دهد. سعی نكنید كه به دیگران رودست بزنید؛ فقط لبخند زده و كاری را كه صحیح است انجام دهید.

اردیبهشت: ممكن است شما مجبور شوید با فردی روی پروژه ای كار كنید و اگر شما با این فرد مخالف هستید، به دنبال زمینه های مشترك بودن برای شما بیشتر از آن چیزی كه خودتان می دانید خطرساز است. باید رسیدن به چیزهایی كه دوست دارید را فراموش كنید. امروز كه ماه در خانه همكاری و تعاون قرار گرفته است باید خودخواهی را فراموش كنید. در این روزها چیره شدن بر سرسختی هایتان یك امر بدیهی است و مهم ترین كاری است كه باید انجام دهید.

خرداد: امروز بهترین راه برای شما شاد بودن است و باید بخشی از انرژی هایتان را برای تفریح كردن ذخیره كنید. فكر نكنید كه این سخن بدین معنی است كه شما باید از انجام دادن وظایفتان اجتناب كنید، اما باید آن را برای مدتی از ذهنتان دور كنید. اگر شما در تفریحات لذت بخش شركت كنید، می توانید بهتر روی وظایف شغلی كه باید حتماً انجامشان دهید تمركز كنید.

تیر: شاید بهتر باشد وقتی كه فرصتهای زیادی پیش روی شما قرار دارد بیشتر از مواقعی كه این گونه نیست نگران شوید. شاید وقتی كه همه چیز خوب پیش می رود نسبت به مواقعی كه این گونه نیست، راحت تر بتوان ناامیدی را تحمل كرد. ولی هنوز بالا بردن توقعات می تواند باعث ناراحتی شود. پس بهتر است قبل از اینكه شكست بخورید، جاه طلبی های خود را كمتر كنید.

مرداد: حتی وقتی كه همه چیز خوب پیش می رود، ممكن است شما احساس تضاد كنید. توانایی های شما در بالاترین حد قرار گرفته است؛ ولی به نظر می رسد كه هركاری كه باید انجام دهید نیاز به زمان بیشتری دارد و شما باید بیشتر از حد انتظار تلاش كنید. برای مدتی اهداف بلند مدتتان را فراموش كنید. برای اینكه حالا باید بر روی هماهنگ شدن با زمان حال تمركز كنید. تا موقعی كار كنید كه بتوانید زمان خالی برای استراحت كردن پیدا كنید.

شهریور: در محل كار فشار زیادی بر روی شما است، برای آنكه به غیر از مسئولیتهای كاری، تعهدات شخصی نیز دارید كه باید آنها را انجام داده تا به رضایت كافی برسید. حتی اگر شما منظم و دارای روش باشید، از مرزهایی كه برایتان گذاشته شده ناراحت هستید، و این می تواند پیشرفت كاری شما را به خطر بیندازد. تا جایی كه می توانید باید دید بازی داشته باشید و رئیس و همكارانتان را از مشكلات زندگی خود آگاه كنید.

مهر: در حال حاضر شما از زندگی خود راضی هستید، ولی هنوز آمادگی رویارویی با هر چیزی را ندارید. حتی ممكن است شما برخی از برنامه های شخصی مهمتان را برای اینكه زمان خالی بیشتری داشته باشید به تعویق بیندازید. نگران تغییراتی كه به وجود آمده نباشید برای اینكه تقدیر اینگونه بوده است و همه چیز به موقع خودش درست می شود.

آبان: ماه در دوازدهیمن خانه مربوط به اسرارتان قرار دارد و كاملاً واضح است كه چیزهای كمی وجود دارند كه شما دلتان نمی خواهد در موردش با كسی حرف بزنید. هنوز شما آمادگی این را ندارید كه در مورد خودتان حرف بزنید، در عین حال وسوسه می شوید بیشتر از آن چیزی كه لازم است رازهایتان را افشا كنید. نباید قربانی مثبت اندیشی خود شوید. اگر شما احساس می كنید كه آمادگی صحبت كردن در مورد رازهایتان را دارید، به عقب برگشته و تمام دلایلی را كه برای توجیه كردن خود در ذهنتان آماده كرده اید را بازبینی كنید.

آذر: سیاره بخت شما یعنی ژوپیتر شاید خیلی بزرگ باشد، اما نمی تواند با خورشید مقابله كند، هر دوی آنها به سمت خانه های شما پیش می آیند. ممكن است شما در نظر داشته باشید سرمایه گذاری تازه ای داشته باشید یا به عبارت دیگر حسابهای خود را دوباره سازماندهی كنید. اگر شما در حال معامله كردن هستید یا با شریك مالی جدیدی وارد مباحثه می شوید، آگاه باشید كه واقعاً شما بهتر از آنها می توانید همه چیز را به وضوح ببنید. اگر امكان دارد، تا موقعی كه دید شما واقع بینانه تر شود صبر كنید.

دی: امروز شما می توانید نسبت به روزهای قبل خوش بین تر باشید، برای اینكه وقتی افراد زیادی به شما می گویند كه شما چقدر عالی و موفق هستید، نمی توانید مثبت اندیش نباشید. لازم نیست كه نگران خطرات غرور كاذب گذشته تان باشید، برای اینكه شما می دانید چگونه به اهدافتان برسید. درعوض نیاز به كسی دارید كه آنها را به شما یادآوری كند.

بهمن: اگر شما احساس می كنید كه احتمال شكت خوردن وجود دارد، قبل از آنكه دست به كار بشوید در مورد درستی تمام اطلاعات خود اطیمنان حاصل كنید. الان زمان این نیست كه بینش خود در مورد حقیقت را تغییر بدهید، برای اینكه حتی اگر خیلی با مهارت هم این كار را انجام دهید، شما واقعاً قادر نیستید توجیه كنید كه چگونه بینش خود را به سمت واقعیت متمایل كرده اید.

اسفند: در حالی كه یك نفر سعی می كند جلوی رسیدن به اهدافتان را بگیرد، ناامیدی شما نیز بیشتر می شود. اما دلیلش فقط این است كه امروز پایداری و استقامت شما بیشتر شده است و این سخن به معنی این نیست كه شما به راحتی تن به شكست خوردن می دهید. آماده مبارزه كردن برای چیزهایی باشید كه می خواهید بهشان برسید؛ اگر الان پافشاری كنید بعدها از نتایح آن شگفت زده خواهید شد.

مهدی رهنما بازدید : 30 سه شنبه 18 تیر 1392 نظرات (0)

دو دختر جوان که با دستبرد مسلحانه به آرایشگاههای زنانه، طلای تازه عروسها را سرقت می کردند، در عملیات ضربتی پلیس دستگیر شدند.

ساعت 16 و 30 دقیقه ، 13 تیرماه امسال زنی در تماس با مرکز فوریت های پلیسی از دستبرد مسلحانه دو دختر به آرایشگاهش خبر داد دقایقی بعد تیمی از ماموران کلانتری 161 ابوذر خود را به محل حادثه رساندند.

مدیر آرایشگاه با طرح شکایت اظهار داشت: دیروز دختر جوانی تلفنی برای امروز عصر وقت گرفت. حدود ساعت 16 او به همراه دختر جوان دیگری وارد آرایشگاه شده و یکی از آنها با اسلحه و دیگری با سرنگ پر از خون ما را تهدید کردند. آنها مدعی بودند به بیماری ایدز مبتلا هستند واگر در برابرشان مقاومت کنیم به ما خون آلوده تزریق می کنند. سارقان مسلح سپس با تهدید طلاهای چند عروس که برای آرایش به اینجا آمده بودند را سرقت کرده و با دستگاه خودروی 206 از محل فرار کردند.

با توجه به حساسیت موضوع رسیدگی به پرونده در دستور کار ماموران یگان عملیات پلیس پایتخت قرار گرفت و ساعت 21 همان روز متهمان سوار بر خودروی 206 در بزرگراه اشرفی اصفهانی شناسایی و در عملیاتی ضربتی دستگیر شدند.

متهمان پس از انتقال به مقر پلیس در بازجویی ها منکر اقدامات خود شده اما در بازرسی بدنی آنها از سوی پلیس زن مقداری از طلاهای سرقت شده کشف شد.

سرهنگ عباس دانشجو معاون عملیات پلیس تهران بزرگ در این باره به خبرنگار مهر گفت: متهمان به نامهای مریم 20 ساله و الناز 21 ساله که دیگر هیچ راهی برای فرار از اتهامات خود نداشتند لب به اعتراف گشوده و به چندین فقره زورگیری مسلحانه در پایتخت اعتراف کردند.

وی افزود: هم اکنون تحقیقات برای شناسایی دیگر جرایم متهمان ادامه دارد.

 

مهدی رهنما بازدید : 32 سه شنبه 18 تیر 1392 نظرات (0)

به گزارش پلیس فلوریدا در پی شکایت والدین چند دانش آموز دبیرستانی پسرانه از معلم فرزندان خود به دلیل سو استفاده جنسی وی از فرزندانشان دستگیر شد.

دستگیری معلم مدرسه به دلیل تجاوز به دانش آموزان/ عکس

وی در گذشته نیز متهم به 16 فقره از داشتن روابط نامناسب و نا مشروع در مدرسه و یا منزل شخصی اش است.

این متهم پس از دستگیری به داشتن رابطه با یک دانش آموز 17 ساله در این مدرسه و حتی رابطه داشتن با نوجوانان زیر سن قانونی در بازجویی هایش اعتراف کرده است

وی در دادگاهی که اواخر عصر دیورز برگزار شد به 5 سال زندان محکوم شد.

مهدی رهنما بازدید : 28 سه شنبه 18 تیر 1392 نظرات (0)

یک دانش آموز پس از بررسی طرح استفاده از پوست انبه در صنعت پلاستیک سازی در برخی نقاط جهان به فکر توسعه فرآیندی برای تبدیل پوست موز در تولید پلاستیک زیستی افتاد.

"الیف بیگلین" در تحقیقات خود دریافت که نشاسته و سلولز موجود در پوست موز می تواند برای تولید عایق کننده سیم و ساخت پروتزهای پزشکی کاربرد داشته باشند.

در فرآیند شیمیایی که توسط این دانش آموز مبتکر توسعه یافته است، پوست موز به پلاستیک زیستی غیر پوسیده تبدیل شده و می تواند در آینده جایگزین استفاده از نفت شود؛ برای توسعه این فناوری دو سال زمان صرف شده است.

دختری که با موز مشهور شد! + عکس

این طرح برنده جایزه 50 هزار دلاری رقابت علمی آمریکا شده و همچنین به مرحله نهایی نمایشگاه علوم گوگل راه یافته است.

در تایلند روزانه 200 تن پوست موز دور ریخته میشود که می تواند بعنوان منبع بالقوه برای تولید پلاستیک زیستی مورد استفاده قرار گیرد و با آلودگی های زیست محیطی مقابله کند.

مهدی رهنما بازدید : 32 سه شنبه 18 تیر 1392 نظرات (0)

قلب انسان موقع رساندن خون به بدن چنان فشاری تولید می کند که می تواند تا 40 سانتیمتر فوران کند.

اگر 18 سال و 7 ماه و 6 روز مدام فریاد بکشی، برای گرم کردن یک استکان چای سرد انرژی تولید می کنی!

یک سوسک می تواند تا 19 روز بدون سر زندگی کند

اگر سرت را محکم به دیوار بکوبی، 150 کالری می سوزانی

موقعیت کله نوعی از سنجاقک نر طوری است که نمی تواند جفتگیری کند. سنجاقکماده ابتکار عمل را به دست مي گيرد و سر نر را قطع کرده و همزمان جفتگیری می کند!!

یک کک می تواند 350 برابر قدش بپرد!

بعضی از شیرهای نر 50 بار در روز جفتگیری می کنند

پروانه ها مزه خوراکی ها را با پایشان امتحان می کنند

آدم های چپ دست 9 سال کمتر از بقیه زندگی می کنند

فیل تنها حیوانی است که نمی تواند بپرد

چشم شترمرغ از مغزش بزرگ تر است

مهدی رهنما بازدید : 54 سه شنبه 18 تیر 1392 نظرات (0)

فروردین: شما واقعاً نمی خواهید بین زندگی حرفه ای و شخصی یكی را برگزینید و فكر می كنید این اصلاً منصفانه نیست. اما نقش شما در محیط كار می تواند بر زندگی خصوصی تان هم تأثیر بگذارد و اكنون شما نمی توانید جلوی این روند را بگیرید. مادامی كه شما نظریه در حال زندگی كردن را رد نمی كنید، خیلی خوب است كه در مورد آینده نیز خوش بین باشید.

اردیبهشت: شما تنها كسی نیستید كه به حقایق توجه می كند، اما وقتی در شرایط سخت قرار می گیرید ممكن است روشتان عوض شود. خوشبختانه امروز شما می توانید جنبه مثبت هر چیزی را ببینید، حتی اگر موردی باشد كه مدتها برایتان دردسرساز بوده باشد. فقط فراموش نكنید كه حل كردن مشكلات واقعاً به آن اندازه كه به نظر می رسد ساده نیست. با این حال هیچ دلیل قانع كننده ای برای تلاش نكردن وجود ندارد.

خرداد: ممكن است شما میان میل به بیشتر دانستن در مورد پیش آمدهایی كه اتفاق افتاده است و سعی در تمیز دادن آن چیزهایی كه حقیقت نامیده می شود گیر كرده باشید. صحبت كردن در مورد تفاوتهای آنها كار سختی است. به جای اینكه وقتتان را برای جستجو كردن در مورد اطلاعات دست نیافتنی تلف كنید، فقط در مورد موضوعاتی كه قبلاً فهمیده اید بهترین كاری را كه از دستتان بر می آید انجام دهید.

تیر: امروز شما نباید هر حرفی كه به شما زده می شود را باور كنید، برای اینكه ممكن است كسی فكر كند كه شما آنقدر زودباور هستید كه هر چیزی را باور می كنید. اما این سخن به معنی این نیست كه شما بی تجربه و زود باور هستید؛ بلكه بدین معنی است كه شما فقط می توانید توانایی های هر چیزی كه دیگران ممكن است به راحتی ازش گذشته باشند را كشف كنید. نگرش مثبت داشتن اصلاً ویژگی بدی نیست؛ فقط قبل از اینكه مشخص كنید چه جیزی بهترین است مطمئن شوید كه قبلاً یك بررسی كامل رویش انجام داده اید.

مرداد: ممكن است شما مطمئن نباشید كه آیا عوض كردن شغلتان واقعاً ایده خوبی است یا نه. این پروژه می تواند به یك نوع شناخت و یا حتی به ارتقاء درجه منجر شود، اما ممكن است شما متوجه تلاشی كه برای سر موعد انجام دادن آن لازم است نشوید. حتی اگر همه چیز امیدوار كننده به نظر می رسد، بیشتر از آن چیزی كه برایتان مفید است كار نكنید.

شهریور: اكنون برای شما سخت است كه به حسهای عادی خود اطمینان كنید، برای اینكه حتی سخت كار كردن هم به نظر شما مثل تفریح است. نگرش مثبت شما قابل ستایش است، اما تشخیص دادن اینكه تصورات شما درست است یا نه نیز از اهمیت ویژه ای برخوردار است. شما از دو دیدگاه متفاوت به جهان نگاه می كنید. یك دیدگاه شما همه چیز را خوب می بیند و در دیدگاه دیگرتان برعكس همه چیز به نظر بد می آید. باید بفهمید كه بین این دو كدام یك درست دارد.

مهر: تا زمانی كه ناكامی ها و سرخوردگی هایتان شما را به سمت حاشیه پردازی هدایت می كند، شما برای بیان كردن احساساتتان خیلی تحت فشار قرار می گیرید. یك بار كه شما تصمیمی بگیرید چیزهایی كه در ذهنتان می گذرد را با دیگران در میان بگذارید، تا مدتی همه چیز خیلی راحت می شود. در روزهای آینده هنوز كارهای زیادی برای انجام دادن وجود دارد، اما اگر شما تواناییهایتان را باور داشته باشید، می توانید كارهایی را كه حتماً باید تمام كنید را به اتمام برسانید.

آبان: همه چیز به نظر خوب می رسد، اما شما قبل از اینكه بتوانید امكاناتی كه در اطرافتان هست را ببینید مجبور هستید با نقطه ضعفهایتان نیز روبرو شوید. این سخن بدین معنی نیست كه شما فقط می توانید یك گزینه برای انتخاب كردن داشته باشید و یا اینكه باید رفتار بخصوصی داشته باشید. این گفته مربوط به نگرش كلی شما است، اگر شما فكر می كنید كه فرد موفقی هستید پس در واقع اینگونه هستید. فقط باید خیلی كار كرده تا این امكان به وجود بیاید.

آذر: قدرت تشخیص و تلاشهای بیش از حد شما احتمالاً می تواند دوران خوشی را برایتان به همراه داشته باشد یا باعث پیشرفت شما در آینده نزدیك شود. اما فكر نكنید كه دیگران رهین منت شما هستند، برای آنكه شما سعی نمی كنید آنچه را كه یاد گرفته اید به دیگران هم بیاموزید. ذهن خودتان را از این لذت موقتی- چه در زمینه كاری و چه در زمینه تفریحی- آزاد كنید، در این صورت می توانید به هدفهای بلند مدت خود دست پیدا كنید.

دی: شما دوست دارید بفهمید كه چرا به خاطر كارهایی كه امروز انجام داده اید تحسین نمی شوید. ممكن است شما احساس كنید در اوج قرار گرفته اید، برای اینكه همه كارها را درست انجام داده اید و می دانید كه لیاقت بهترین چیزها را دارید. اما اگر شما قبول داشته باشید كه الان رسیدن به اهدافتان زمان زیای می خواهد، ممكن است كه خیلی ناامید نشوید.

بهمن: فقط به خاطر اینكه این روزها دیگران شما را فرد خوبی می دانند، دلیل نمی شود كه شما مجبور باشید به جای نیازهای خود به نیازهای افراد دیگر توجه كنید. شما به خود اطمینان دارید و می دانید كه بهترین كار را نجام داده اید و فرصت این را ندارید كه از دیگران هم حمایت كنید. اما اكنون اعتماد به نفس بیش از اندازه داشتن می تواند به ضرر خودتان تمام شود؛ نشان دادن ضعف های خود شاید مهم ترین كاری باشد كه حالا می توانید انجام دهید.

اسفند: دوستان شما به خاطر كارهایی كه تازه انجام داده اید خیلی عصبانی به نظر می رسند، اما نباید تنها بر پایه قضاوتهای آنها تصمیم گیری كنید. مشكل این است كه هركسی دیدگاه های احساسی و معنوی خاص خودش را دارد و آنها هر كدام جهان را به دید خود نگاه می كنند. كمكهای بیشماری كه شما تازگیها دریافت كرده اید شاید باعث شوند خیلی از مسائل در ابهام و ناگفته باقی بمانند. وقتی فرصتی پیش روی شما قرار دارد خیلی سریع حركت نكنید. اول مهلتی برای آن تعیین كرده و بعد اولین قدم خود را بردارید.

 

مهدی رهنما بازدید : 26 دوشنبه 17 تیر 1392 نظرات (0)

فال روزانه متولدین فروردین

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

امروز روزی عالی است و تفکر شما واضح و احساسات شما پایدار است. از این ترکیب قدرتمند چهارچوب ذهنی قوی و احساسات دلسوزانه برای نشان دادن خودتان به نحوی مثبت و صادقانه استفاده کنید. نیروی زیادی دارید که به شما کمک می کند اهداف خود را کشف کنید و آنچه واقعاً می خواهید را بدست آورید. امروز از عشقتان کمی نازک نارنجی و آزرده شده اید که دلیل آن عمیق است. امروز باید ایده های پیشرفته و فناوری را در کارتان تلفیق کنید. در حالیکه دیگران روی آینده و پیشرفت زوم کرده اند شما سعی کنید عقب نمانید. این ایده ها را در کارتان به کار ببندید. سرعت امروز شما در محل کار باعث می شود که از صبح خروس خوان تا شب سر پا باشید.

فال روزانه متولدین اردیبهشت

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

امروز انرژی تان را به درون هدایت کنید. لیست کاملی از آن کارهایی که می خواهید انجام شود تهیه کنید و آنها را اولویت بندی کنید. زمان آن رسیده که صورت برداری کنید و نظم بیابید. پروژه هایی که جزئیات زیادی دارند مطلوب هستند و شما صبر و تمرکز و دقت لازم را بیش از همیشه دارید. سرعت خود را کم کنید و یادتان باشد که در این مسیر همه گل ها را بو کنید. امروز بهشی از شما حس می کند که می خواهد صحنه ای درست کند و آن را آنطور که هست بگوید. این تعارض درونی باعث می شود که احساس آزردگی کنید، و واقعاً لازم است که در مورد طرز کار مثبت تصمیم گیری کنید. اولین قدم را به سمت هارمونی بردارید. امروز شما وضعتان روبراه است پس باید از آن بهره بگیرید. مصاحبه با کارفرماهای احتمالی امروز بسیار عالی پیش می رود. شکی وجود ندارد که شما می توانید هر کسی را متقاعد کنید حتی اگر هیچ ایده ای راجع به حرفی که می زنید نداشته باشید.

فال روزانه متولدین خرداد

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

دل و مغز شما امروز در هارمونی با هم کار می کنند. همه چیز آنطور که انتظار داشتید جور می شود. به خودتان اطمینان داشته باشید. به احتمال زیاد شما بهترین راه حل را برای هر موقعیتی دارید. شاید درک عالی شما از شرایط کسی را غافلگیر کند. آماده واکنش های سورپریز کننده باشید. امروز ترجیح می دهید که ناهار بیرون بروید و با افراد جدید زیادی آشنا شوید نه اینکه با عشقتان صحبتی عمیق داشته باشید. این شما را عصبی می کند، زیرا واقعاً نیاز دارید که حرف بزنید. بهتر است که دل به دریا بزنید و آنچه باید گفته شود بگویید. بدین ترتیب آرامش خواهید یافت. بگذارید امروز روی منحصر بفرد شما بدرخشد. آنهایی که همیشه از همان ایده های همیشگی استفاده می کنند کسانی هستند که در محل کار عقب می افتند. امروز قطعاً روزی نیست که شما از جمع تبعیت کنید. خودتان باشید و موضعتان را بگیرید تا پاداشتان را دریافت کنید.

فال روزانه متولدین تیر

 

 

 

امروز با روی آسیب پذیر خود روبرو شوید. به چیزی که نیستید تظاهر نکنید. بدانید که می توانید خودتان باشید و بدون آنکه بخواهید جلب توجه کنید خوش بگذرانید. ذهن خود را پایدار کنید و جا برای رشد بگذارید. آن توصیه هایی که به دیگران می کنید را خودتان هم بکار ببندید. امروز یک شروع ملایم ممکن است با مشاجره ای خراب شود. به احتمال زیاد مشاجره و دعوای مهمی نیست، زیرا هنوز همدیگر را خیلی خوب نمی شناسید. ولی ممکن است بدان معنا باشد که هنوز دوست ندارید اینقدر نسبت به هم باز و راستگو باشید. نگذارید چنین چیز کوچکی رابطه ای بدین زیبایی را خراب کند. انرژی مثبت زیادی دارید و این بر کار شما تأثیر مثبتی دارد. حس می کنید قویتر شده اید و از همیشه نیرومند ترید. اگر معامله ای هست که باید انجام دهید یا کسی هست که باید متقاعد کنید، امروز روز این کار است. زیرا موفق خواهید شد.

فال روزانه متولدین مرداد

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

امروز روز شماست. نگذارید کسی آن را از شما بگیرد. امروز باید شروع خوبی داشته باشید تا به اهدافی که می خواهید برسید. زمان خود را برای فکر کردن درباره نحوه انجام آن هدر ندهید. فقط شروع کنید. اولین قدم مهمترین قدم است. شما در حال حاضر کنترل احساسات خود را دارید و این به شما کمک می کند که آنچه باید انجام دهید را تکمیل کنید. با آنکه نسبت به کارهای فرد خاصی گیج شده اید، ولی نباید بگذارید که افکارتان سمی شود یا شما را آزرده و عصبانی کند. در حال حاضر شما از کاه کوه می سازید و ایده ای راجع به آنچه در حال وقوع است ندارید. باید صداقت و صراحت داشته باشید. امروز در محل کار حواستان را جمع کنید، زیرا کسی در تلاش است تا به نحوی در کارهایتان دخالت کند. به احتمال زیاد یکی از همکارانتان است که از منصبش سوء استفاده می کند و وانمود می کند که بیشتر از شما می داند. گول او را نخورید و در نهایت باید فقط به خودتان اطمینان داشته باشید.

فال روزانه متولدین شهریور

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

سفره دلتان را باز کنید و روی حساس خود را بیشتر نشان دهید. هرچه بیشتر احساسات خود را با دیگران در میان بگذارید، آنها هم برای در میان گذاشتن مسائل خود با شما احساس راحتی بیشتری می کنند. دل و منطق شما در هارمونی کامل هستند، پس از این وضع به نفع خود استفاده کنید. حقیقت ماجرا به زودی آشکار می شود. زمان آن رسیده که بیشتر استراحت کنید و دلیل مشکلی که شما را ناراحت کرده بیابید. اگر عشقتان صبر شما را تمام کرده باید زمانی را به تنهایی بگذرانید تا آرامش خود را باز یابید و دوباره احساس نیرومندی داشته باشید. بدین ترتیب بعداً می توانید صحبت معناداری با هم بکنید. ایده های کاری بی وقفه به ذهنتان می رسند، ولی به دلیلی هنوز نیروی زیادی هست که مانعی بر سر راه عملی کردن ایده هایتان گذاشته است. بدانید که بیشتر این موانع فقط زاده ذهنی خودتان هستند.

 

فال روزانه متولدین مهر

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

تا وقتیکه این درام را در حداقل نگه دارید، امروز روز خوبی برای شما خواهد بود. در این مسیر می توانید از روی هر مانعی بپرید پس نگران هیچ چیز نباشید. شما تیزهوش هستید و در کل کنترل احساسات خود را در دست دارید. به جزئیات رسیدگی کنید و قدم بزرگ بعدی تان را برنامه ریزی کنید. نظافت کنید و همه جا را مرتب کنید و چیزهایی که دیگر لازم ندارید را دور بیندازید. نگذارید احساسات آزاردهنده شما قرار امروز شما را خراب کنند. بعضی وقایع در مورد رابطه قبلی تان شما را عصبی کرده بودند و حال و حوصله نداشتید. بگذارید این احساسات محو شوند و احساسات خوب ظاهر شوند. آرام باشید و تفریح کنید. امروز از کار روتین خود به شاخه دیگری بپرید. دلیلی ندارد که دائماً در روال همیشگی گیر کنید. این بیش از آنچه فکرش را بکنید شما را محدود می کند. چیزهای جدید را امتحان کنید. بدین ترتیب خیلی شگفت زده می شوید از اینکه چطور درهای جدیدی به رویتان باز می شوند.

فال روزانه متولدین آبان

 

 

 

امروز باید خودتان را تا سطح زمین پایین بیاورید و بلندپروازی نکنید. شاید هدف مهمی را فراموش کرده باشید. امروز روز خوبی برای مرور پیشرفت خود و رسیدگی به جزئیاتی است که نیاز به توجه بیشتری دارند. روحیه ماجراجویی خود را زنده نگه دارید. از خودتان می پرسید که آیا باید در مورد عشقتان همه چیز را روشن کنید و تظاهر کنید اتفاقی نیفتاده است یا خیر. اگر قصد دارید امروز سر قرار بروید، عاقلانه این است که قبل از هر کاری بحث و گفتگویی داشته باشید و اگر این کار را نکنید، سکوت های طولانی و خیره شدن های عجیبی خواهید داشت. جسارت داشته باشید. امروز از سوی چیزی یا کسی احساس فشار می کنید. این نیرو از شما می خواهد که بعضی چیزها در مورد کارتان را تغییر دهید. نباید لزوماً در مقابل این ایده مقاومت کنید. شما در نقطه ای بحرانی قرار دارید که بهتر است در این زمان به دیگران گوش دهید.

فال روزانه متولدین آذر

 

 

 

شما توانایی فراوانی برای درک رکن درونی هر موقعیتی دارید. باید واقع گرایی افراد را چک کنید و ببینید که آیا مثل شما فکر می کنند یا خیر. از نقد خود خوب استفاده کنید و خود را از افراد دور نکنید و مردم گریز نباشید. حفره های خالی هر موقعیتی را پر کنید و نکاتی که افراد درک نمی کنند را روشن کنید و پروژه را به مرحله بعدی پیش ببرید. بعضی جنبه های رفتار عشقتان امروز خیلی شما را آزار می دهد. با تحریک کوچکی منفجر می شوید یا از این فرصت برای بررسی مسائل عمیق تری که شما را نگران می کنند استفاده می کنید. زمان صحبت کردن و صراحت و صداقت رسیده است بدین ترتیب از فروپاشی رابطه خود جلوگیری می کنید و آن را احیا می کنید. در محل کار ممکن است امروز از افرادی که در کارشان نظم ندارند عصبانی می شوید. صبر نشان دهید، با آنکه برایتان آسان نیست. بدانید که چیزی ارزشمند وجود دارد که باید با گوش دادن دقیق یاد بگیرید.

 

 

 

فال روزانه متولدین دی

 

 

 

 

پشت سر کسی چیزی نگویید که اگر پیشتان بود هرگز به رویش نمی گفتید. در روزی مثل امروز خیلی زود به احساسات ضربه می خورد. افراد به طور ناخودآگاه می دانند که شما چیزهای منفی درباره آنها می گویید. اگر اعترافی هست که باید به عشقتان بکنید این کار را بکنید. صداقت داشته باشید و احساسات خود را صادقانه بگویید. امروز بعضی چیزها بین شما و عشقتان خیلی ناجور می شوند، ولی دلیلش این است که هر دوی شما لجوج کله شق هستید و نمی خواهید یک قدم به سمت آشتی بردارید. اگر بتوانید در مورد این موضوع خاص کوتاه بیایید، کمک زیادی به رابطه خود کرده اید. در غیر این صورت راه ارتباطی بین شما خیلی دشوار و سخت می شود. ایده های شما خلاقانه و فناورانه تر از همیشه هستند، پس به درخششی که امروز در محل کار می یابید دقت کنید. این ایده ها در صورتی که آنها را درست پیاده کنید شما را به جاهای خوبی می رسانند.

فال روزانه متولدین بهمن

 

 

 

 

وقتی نوبت به تصمیم گیری می رسد باید بهترین کار را برای خودتان انجام دهید. فکر نکنید که باید این وظایف را فقط بدین دلیل انجام دهید که نسبت به گذشته احساس گناه می کنید. آنها را انجام دهید چون می خواهید که این کار را بکنید، نه بدین دلیل که حس اجبار دارید. تنها اجباری که دارید خودتان هستید. اگر واقعاً تمایل دارید که به کسی کمک کنید، این کار را بکنید، ولی خودتان را در این کار فدا نکنید. می توانید امروز بیرون بروید و زمان خیلی خوبی را سپری کنید تا از این حال و هوا خارج شوید. شما دلایل زیادی برای ناراحت شدن دارید، ولی اگر به رابطه ای که در آن هستید ارزش قائلید، راهی برای رسیدگی به آن می یابید و آن را پشت سر می گذارید. مراقب افرادی که کلمات قشنگی در محل کار می زنند باشید. این فرد زیادی باد کرده و هیچ ارزشی ندارد. او سعی می کند به نحوی شما را ناراحت کند پس حواستان باشد گول او را نخورید.

فال روزانه متولدین اسفند

 

 

 

 

 

 

زمان آن رسیده که از فعالیت های شتابزده روزهای اخیر دست بردارید و ذهن آرامتری داشته باشید. به جزئیاتی که قبلاً نتوانسته بودید رسیدگی کنید بپردازید و در این میان تفریح را فراموش نکنید. حالا زمان آن است که به درون رو کنید و درونتان را منعکس کنید. به منابع درونی خود در مقابل اعمال برونگرای خود اعتماد کنید. پایدار باشید و بگذارید احساسات شما با جنبه عقلانی تان در تماس باشند. تنش های پنهانی ممکن است بین شما و عشقتان پیش آیند پس باید مراقب باشید. شاید با این واقعیت روبرو شوید که حداقل در سطحی، شما با خودتان یا با او صادق نبوده اید. بهتر است که زمانی را به این اختصاص دهید و ببینید که چه احساسی دارید و ببینید واقعاً چه می خواهید. امروز نگران ثبات قدم یا اهل عمل بودن در محل کار نباشید. حتی اگر تلاش کنید، زیاد موفق نخواهید بود. بهتر است انرژی خود را روی ایده های منحصر بفرد و عالی متمرکز کنید. این ایده ها شما را به جاهای خوبی می رسانند.

مهدی رهنما بازدید : 44 یکشنبه 16 تیر 1392 نظرات (0)

The Heat دانلود فیلم The Heat 2013

اطلاعات کامل : IMDB

منتشر کننده : همه چی اینجاست

ژانر : اکشن ، کمدی ، جنائی

فرمت : MKV

حجم : ۴۳۰ مگابایت

محصول : آمریکا

زبان : انگلیسی

خلاصه داستان :یک مامور ویژه سازمان اف بی آی به نام سارا آشبورن به تازگی مجبور شده همکار خانم بداخلاقی به نام شانون مولینز را که اهل بوستون است در کنار خود تحمل کند و سازمان از این دو خواسته در کنار یکدیگر یک باند مواد مخدر را شناسایی کرده و منهدم کنند. اما قرارگیری این دو نفر در کنار یکدیگر به این آسانی نیست…

 

 

مهدی رهنما بازدید : 32 یکشنبه 16 تیر 1392 نظرات (0)

طلاق

مدیرکل آمار و اطلاعات جمعیتی سازمان ثبت احوال، گفت: در هر ساعت ۱۶ واقعه طلاق به ثبت می‌رسد که استان خراسان رضوی بیشترین آمار طلاق در سال ۹۱ به خود اختصاص داده است.

به گزارش خبرنگار ایلنا، علی اکبر محزون در جمع خبرنگاران با بیان اینکه در سال ۹۱، ۱۴۳ هزار و ۷۹۰ واقعه طلاق به ثبت رسیده است، گفت: از این تعداد ۱۲ هزار و ۷۷۳ واقعه طلاق در روستا‌ها و ۱۳۱ هزار و ۱۷ واقعه در شهر‌ها رخ داده است.

وی ادامه داد: در هر ماه به طور متوسط ۱۱ هزار و ۹۸۳ واقعه طلاق در شبانه روز به طور متوسط ۳۹۳ واقعه طلاق و در هر ساعت نیز به طور متوسط شانزده واقعه طلاق به ثبت رسیده است.

محزون با بیان اینکه استان‌های خراسان رضوی، قم، ‌البرز به ترتیب بیشترین آمار طلاق در سال گذشته به خود اختصاص دادند افزود: استان سیستان و بلوچستان، یزد و ایلام نیز کمترین واقعه طلاق را در سال گذشته ثبت کرده‌اند. همچنین بیشترین آمار طلاق در مردان در رده سنی ۲۵ تا ۲۹ سال با آمار ۳۹ هزار و ۴۱۲ واقعه و در زنان در گروه سنی ۲۵ تا ۲۹ سال با ۳۵ هزار و ۸۴۲ واقعه به ثبت رسیده است.

مدیر کل آمار و اطلاعات جمعیتی سازمان ثبت احوال همچنین خاطر نشان کرد: بیشترین ترکیب طلاق ثبت شده در سال گذشته مربوط به ترتیب ۲۵ تا ۲۹ سال در مردان و ۲۰ تا ۲۴ در زنان بوده است که تعداد آن برابر با ۱۶ هزار و ۳۵۷ واقعه است.

به گفته محزون در برابر هر طلاق ۷ /۵ ازدواج به ثبت رسیده است و در برابر صد ازدواج نیز ۳ /۱۷ طلاق به ثبت رسیده است.

وی در بخش طلاق و آمارهای آن گفت: در زمینه طول مدت ازدواج و طلاق ثبت شده نیز ۴ /۱۴ ازدواج‌ها کمتر از یک سال در پیش از ازدواج بوده است ۳ /۵۰ درصد نیز تا ۵ سال پس از ازدواج انجام گرفته است.

وی درباره آمار ازدواج ثبت شده در سال ۹۱ نیز با بیان اینکه در کل ۸۳۱ هزار و ۶۷۰ واقعه ازدواج به ثبت رسیده است گفت: از مجموعه این ازدواج‌ها ۶۸۲ هزار و ۴۲۶ ازدواج شهری و ۱۴۹ هزار و ۲۴۴ واقعه ازدواج روستایی به ثبت رسیده است به طوری که در هر ماه به طور متوسط ۶۹ هزار و ۳۰۶ واقعه ازدواج در هر شبانه روز ۲ هزار و ۲۷۲ واقعه و در هر ساعت به طور متوسط ۹۵ واقعه ازدواج به ثبت رسیده است.

مدیرکل آمار و اطلاعات جمعیتی سازمان ثبت احوال با بیان اینکه استان‌های زنجام، اردبیل و کردستان به ترتیب بیشترین واقعه ازدواج را در سال ۹۱ به ثبت رسانده‌اند تصریح کرد: استان‌های تهران، البرز و کرمان نیز به ترتیب کمترین نرخ ثبت ازدواج را به خود اختصاص داده‌اند که در این میان بیشترین ازدواج ثبت شده مردان در گروه سنی ۲۰ تا ۲۴ سال با رقم ۳۱۲ هزار و ۴۹۸ نفر بوده‌اند که این آمار در همین گروه سنی برای زنان ۲۷۵ هزارو ۸۷۳ نفر بوده است.

محزون ادامه داد: در سال گذشته بیشترین ترتیب ازدواج ثبت شده مربوط به ترتیب سنی مردان ۲۰ تا ۲۴ سال در زنان ۱۵ تا ۱۹ ساله بوده است که تعداد آن برابر با ۱۴۹ هزار و ۴۲۲ واقعه است.

وی درباره ترتیب سنی ازدواج زوجین نیز گفت: ۲ /۱۲ درصد زوج و زوجه همسن بوده است ۳ /۵ درصد زوج یک سال بزرگ‌تر از زوجه، ۹ درصد زوج ۲ سال بزرگ‌تر از زوجه ۳ /۹ درصد زوج ۳ سال بزرگ‌تر از زوجه ۹ درصد زوج ۴ سال بزرگ‌تر از زوجه ۳ /۸ درصد زوج ۵ سال بزرگ‌تر از زوجه بوده است.

محزون با بیان اینکه میانگین سن زوجین در ازدواج‌های ثبت شده در مردان ۴ /۲۷ و در زنان ۱ /۲۲ است، گفت: میانگین سن زوجین در کلان شهر تهران برای مردان ۲۹ و برای زنان ۲۵ بوده است.

محزون در ادامه نشست درباره آمار فوت ثبت شده در سال ۹۱ نیز گفت: در مجموع ۳۶۷ هزار و ۵۱۲ نفر در سال گذشته فوت کرده‌اند که از این تعداد ۱۶۱ هزار و ۴۷۲ نفر زن و ۲۰۶ هزار و ۴۰ نفر مرد بوده است ۲۸۱ هزار و ۳۵۵ فوت در شهر‌ها و ۸۶ هزار و ۱۵۷ فوت نیز در روستا به ثبت رسیده است در واقع در هر ماه به طور متوسط ۳۰ هزار و ۶۲۶ واقعه فوت در هر شبانه روز هزار و ۴ واقعه فوت و در هر ساعت ۴۲ واقعه فوت به ثبت رسیده است.

وی درباره چرایی بیشترین علت فوت در سال ۹۱ نیز گفت: بیماری‌های قلبی و عروقی با ۱۲۲ هزار و ۸۱۸ مورد، سرطان و طومور‌ها با   ۲۸ هزار و ۹۳۷ مورد و حوادث غیرعمدی نیز   ۲۵ هزار و ۵۳۶ مورد بوده است در واقع یک سوم کل فوت‌ها به دلیل بیماری‌های قلبی و عروقی بوده است.

محزون درباره آمار ولادت ثبت شده در سال گذشته نیز گفت: در سال گذشته یک میلیون و ۴۲۱ هزار و ۶۸۹ واقعه ولادت به ثبت رسیده است که از این تعداد ۷۲۹ هزار و ۳۳۴ ولادت پسر و ۶۹۲ هزار و ۳۵۵ ولادت دختر به ثبت رسیده است. همچنین یک میلیون ۱۲۹ هزار و ۴۷۷ ولادت شهری و ۲۹۲ هزار و ۲۱۲ ولادت روستایی نیز به ثبت رسیده است.

مدیرکل آمار و اطلاعات جمعیتی سازمان ثبت احوال با بیان اینکه در هر ماه به طور متوسط ۱۱۸ هزار و ۴۷۴ واقعه ولادت به ثبت رسیده است: تصریح کرد: در هر شبانه روز به طور متوسط ۳ هزار و ۸۸۴ واقعه و در هر روز ۱۶۲ واقعه ولادت به ثبت رسیده است که در این میان استان‌های سیستان و بلوچستان، خراسان رضوی و کهکلویه و بویراحمد بیشترین و استان‌های گیلان، مازندران و تهران کمترین نرخ ثبت ولادت را به خود اختصاص داده‌اند.

به گفته محزون به طور متوسط در مقابل هر ولادت روستایی ۹ /۳ درصد ولادت شهری به ثبت رسیده است و نسبت جنسی حاصل از ثبت ولادت در سال ۹۱ برابر با ۳ /۱۰۵ درصد است که همین شاخص در مدت مشابه سال قبل (۹۰) ۱ /۱۰۵ درصد بوده است در واقع در مقابل هر صد واقعه ولادت ۳ /۱۰۵ ولادت پسر به ثبت رسیده است.

محزون همچنین درباره بیشترین درصد ولادت در گروه سنی مادران نیز گفت: در نقاط شهری گروه سنی ۲۵ تا ۲۹ سال و در نقاط روستایی گروه سنی ۲۰ تا ۲۴ سال بیشترین درصد ولادت را به خود اختصاص داده‌اند در واقع مادران ۲۵ تا ۲۹ سال ۳ /۳۲ ولادت‌ها را به خود اختصاص داده‌اند و مادران بالای ۳۰ سال و بیشتر نیز ۶ /۳۳ درصد یعنی یک سوم از کل ولادت‌ها و مادران بالای ۳۵ ساله و بیشتر نیز ۸ /۱۱ درصد را به خود اختصاص داده‌اند.

وی همچنین با بیان اینکه ۹ /۲ درصد کل ولادت‌ها حاصل از چند قلوزایی بوده است، گفت: در مجموع ۴۱ هزار و ۸۱۹ ولادت چند قلویی زایی در سال گذشته به ثبت رسیده است که  ۱۹ هزار و ۷۱۴ مورد دوقلو بوده است به طور متوسط ۵۴ دوقلو در هر روز متولد شده است که بیشترین دوقلو‌ها نیز مربوط به استان‌های تهران، خراسان رضوی و خوزستان است ۱۶ مورد ثبت ولادت دوقلو نیز مربوط به هموطنان خارج از کشور است.

به گفته محزون تهران در صدر فرزندان سه قلو، چهارقلو و پنج قلو در کشور قرار دارد. در سال گذشته از ۷۴۸ سه قلو متولد شده استان‌های تهران، فارس و اصفهان بیشترین آمار را به خود اختصاص دادند همچنین نوزادان چهارقلو نیز ۳۳ مورد به ثبت رسیده است که استان‌های تهران، اصفهان و آذربایجان غربی بیشترین آمار را داشتند در مورد نوزادان پنج قلو که در کل ۳ مورد بیشتر نبوده است در استان‌های تهران، گیلان و سمنان به ثبت رسیده است.

محزون درباره آمار وقایع حیاتی به ثبت رسیده در سه ماهه اول سال ۹۲ نیز گفت: ۳۴۱ هزار و ۴۰۰ واقعه به ثبت رسیده است که از این تعداد ۹۴۲ هزار و دو  دوقلو ۱۸۸ مورد سه قلو ۹ مورد چهارقلو و یک مورد پنج قلو بوده است.

مدیرکل آمار و اطلاعات جمعیتی سازمان ثبت احوال با اشاره به اینکه ۱۷ تیرماه روز جهانی جمعیت است تصریح کرد: متاسفانه در چند سال گذشته شاهد کاهش موالید در کشور بوده‌ایم به طوری که هم اکنون هر خانواده ۷ /۱ درصد فرزند به دنیا می‌آورند که در صورت ادامه یافتن آن در آینده نزدیک رشد جمعیت در کشور به صفر می‌رسد.

وی با بیان اینکه در سال گذشته ۳ دهم درصد افزایش موالید را در کشور داشتیم که بیشتر آن‌ها فرزندان دوم خانواده بوده‌اند ابراز امیدواری کرد که با اصلاح قانون جمعیت افزایش جمعیت را شاهد باشیم چراکه در چند سال آینده جمعیت بالای ۶۵ سال به ۱۷ درصد افزایش می‌یابد.

مهدی رهنما بازدید : 28 یکشنبه 16 تیر 1392 نظرات (0)

به گزارش ایران ویج به نقل از تابناک، شنبه هشتم تیرماه جاری، بازرسان اداره کل نظارت بر مواد آرایشی وزارت بهداشت به سمت کارخانه “پالیز طب شرق” در کرج، جایی که “کرم حلزون و نیو تودی” به سفارش شرکت «سپیده ماهان» تولید می‌شد، حرکت کردند و پس از سپری شدن زمانی کوتاه، نتیجه بازرسی نشان داد که هیچ‌گونه سندی مبنی بر وجود مواد اولیه “عصاره حلزون” و همچنین ماده “الانتویین” در انبار و یا خط تولید کارخانه وجود ندارد.

اداره بهداشتی-آرایشی دانشگاه علوم پزشکی کرج (البرز) محل دیگری بود که بازرسی شد و البته آنجا هم مدارکی برای اثبات ساخت و آزمایشات کنترلی چنین فرمولی یافت نشد تا معلوم شود که ظاهرا کارشناسان معاونت غذا و داروی دانشگاه علوم پزشکی البرز چشمان خود را بر همه چیز بسته و نظارتی روی صدور پروانه و فرایند تولید نداشته‌اند تا به این ترتیب راه برای تقلب و فروشی بیش از ۱۰۰ میلیارد تومان در سال برای چند نوکیسه هموار شود.

با آشکار شدن این حقایق، کمیته فنی و قانونی آرایشی بهداشتی وزارت بهداشت که گزارش بازرسان را دریافت کرده بود، بلافاصله پروانه محصولات شرکت سپیده ماهان را باطل کرد و متعاقب آن، حق صدور پروانه ها را از دانشگاه علوم پزشکی البرز سلب نمود و در اقدام تکمیلی، سازمان غذا و دارو هم طی نامه‌ای به تاریخ دوازدهم تیر ماه (چهارشنبه گذشته) به رئیس سازمان صداوسیما، خواستار توقف تبلیغ محصولات شرکت سپیده ماهان شد.

Full page photo
معاون وزیر بهداشت و رئیس سازمان غذا و دارو طی نامه‌ای به رئیس سازمان صداوسیما، ضمن اعلام توقف تولید محصولات تقلبی شرکت سپیده ماهان، توقف پخش آگهی‌های آن در رسانه ملی را خواستار شد

این نوکیسه‌ها که بودند؟

گزارش های دریافتی حکایت از آن دارند که در پشت پرده ماجرا، آقای «م.ی» و خانم «ر.پ» (اسامی نزد «تابناک» محفوظ است) دو نفری بودند که در اولین تجربه کاری خود، در نهم شهریورماه سال ۸۲، یک شرکت “مسئولیت محدود” را به نام شرکت خدماتی و بازرگانی سپیده ماهان و با سرمایه اولیه دو میلیون تومان ثبت کردند. شرکتی که حتی توانایی خرید محلی برای خود نداشت و مجبور بود تا سال ۹۰ چندین نوبت در محدوده خیابان آزادی تغییر آدرس دهد؛ چه برسد به اینکه دارای کارخانه و تولید صنعتی باشد.

ماجرای برملا شده امروز زمانی ابعاد حقیقی تر خود را نشان خواهد داد که بدانیم این شرکت در سال ۹۰ اقدام به ثبت اسامی تجارتی زیر نموده است:

نیوتودی، حلزون، تن تاک، آدلی، مدارا، ترنتو، اینام، پنیلو و پلیل؛ اسامی متعدد و چه بسا خوش آب و رنگی که برای محصولاتی همچون: انواع کرم‌ها، صابون، شامپو و انواع محصولات بهداشتی و آرایشی، لاغری، کاهش وزن، کرم حلزون، روغن شتر مرغ(!)، محصولات آشپزخانه، بدنسازی و… تقاضای ثبت داده شده‌اند.

راز این ثبت اسامی هم چیزی نیست جز اینکه قرار بوده تمامی این محصولات به مرور (احتمالا طی مدتی کوتاه و به صورت پی در پی) روانه بازار شوند؛ به این صورت که پس از پی بردن مردم به بی‌تاثیر بودن یا بی ارزش بودن یکی از این محصولات تقلبی، مدتی بعد محصولی مشابه اما این بار با نام و شمایلی دیگر به بازار عرضه شده و کلاهبرداری ادامه بیابد.

Full page photo
ثبت نام تجاری “حلزون” در میان آگهی‌های ثبت نام تجاری توسط این شرکت، از این رو جالب توجه است که در بازرسی از کارخانه آن، نه حلزونی مشاهده شده و نه عصاره و یا مواد برگرفته از آن!
Full page photo
برخی از آگهی‌های ثبت “نام تجاری” که نشان از ادامه‌دار بودن برنامه مدیران شرکت سپیده ماهان برای عرضه محصولات قبلی با نام دیگر در آینده دارد

شائبه ارتباط با جریانات خارج از کشور

تولیدکنندگان کرم‌هایی با نام “حلزون” و “نیو تودی” سالهای متمادی حمایت مالی شبکه‌های تلویزیونی وابسته به جریانات برانداز نظام را در خارج از کشور به عهده داشته اند و با فروش کالای خود به صورت قاچاق در کشور، توانمندی سازمانهای نظارتی را برای جلوگیری از ورود و  فروش این محصول به کشور را به چالش کشیده بودند.

اینجاست که وقتی یک شرکت مسئولیت محدود که سالها در پستویی در حال دست و پا زدن برای تامین دو میلیون تومان حقوق موسسین و مدیران خود بوده، بدون هیچ سابقه‌ای در تولید و برندی سازی تجارتی-آن هم در زمینه تخصصی حوزه سلامت،- ناگهان با چنین اعداد و ارقامی وارد فعالیت می‌شود، این شک را تقویت می‌کند که جریانی در پشت این حرکت قرار داشته و امثال مدیران این شرکت‌ها، تنها بازیگرانی بیش نیستند.

چه کسی به این محصولات مجوز داده است؟

صدور این مجوزها در زمان ریاست سابق سازمان غذا و دارو با همکاری معاونت سابق این نهاد در حوزه غذا و بهداشتی-آرایشی صورت گرفته که با ورود دکتر عباس حاجی آخوندی به این سازمان، به رغم مخالفت‌های برخی کارشناسان، موضوع پیگیری و این تقلب آشکار گردید.

در این نوع از تجارت که تجار یهودی در اروپا، امریکا و آفریقای جنوبی مبدع آن هستند، همانند شرکتهای هرمی، محصولات در بازار اصلی عرضه نمی‌شوند که مبادا مردم با دیدن و لمس کردن آنها، قادر به محک زدن‌شان شده و حتی نارضایتی خریداران از طریق زنجیره فروشنده، توزیع کنندگان خرد و کلان و نهایتا شرکت، قابل پیگیری مستقیم باشد، بلکه تنها با نشان دادن کاتالوگ‌های فریبنده و فروش تلویزیونی و تلفنی، کالا  به محل اقامت مشتری ارسال می‌شود.

Full page photo
برخی از آگهی‌های ثبت تغییرات شرکت سپیده ماهان که نشان از تغییرات متعدد آدرس شرکت در طول چند سال داشته و حجم سرمایه‌گذاری و ارقام مالی آن را نشان می‌دهد!

ضرر ریالی صداوسیما چقدر بوده است؟

با آشکار شدن نقش عواملی که مجوزها را صادر کرده و نظارت را فراموش کرده بودند، نقش ضلع سوم ماجرا آشکار می‌شود؛ جایی که رسانه ملی به عنوان بازوی قدرتمند تبلیغ این کالا، رخ نمایی کرده و نه تنها سهم بزرگی در رقم خوردن این رویداد تلخ به خود اختصاص داده، بلکه از جهات دیگری، خود هم طعمه این کلاهبرداری واقع شده است.

ماجرا از این قرار است که تعرفه پخش آگهی در صداوسیما برای محصولات ساخت ایران خیلی ارزانتر از محصولات وارداتی تعیین شده است و در کمال تعجب، در حالی که شرکت سپیده ماهان فقط پروانه ساخت کرم حلزون را در دست داشته و بقیه محصولاتش، وارداتی است، از تعرفه در نظر گرفته شده برای محصولات داخلی بهره برده است؛ موضوعی عجیب که با آرم “ساخت ایران” در بالای تبلیغات تلویزیونی محصولات این شرکت، خودنمایی می‌کرد اما کشفیات اخیر بر صحت آن خط بطلان کشید.

این در حالی است که سازمان غذا و دارو در نامه خود اعلام نموده که تجهیزات تبلیغ شده این شرکت نه مجوز تولید داخل دارند و نه مجوز واردات! گزاره‌ای به معنای نابود کردن تولید کننده داخلی در سال هایی که کمک به اقتصاد، محور اصلی شعار نظام بوده است.

به عبارت بهتر، می‌توان این گونه ادعا کرد که طی این مدت، شرکت سپیده ماهان به همراه شرکت مشاور تبلیغاتی خود (نام محفوظ است) میلیاردها تومان از پول صداوسیما (بیت‌المال) را نیز در جیب خود گذاشته و با زدوبند با چند کارمند واحد بازرگانی این سازمان، مدارک جعلی دال بر “تولید داخل” را در پرونده جا داده‌اند؛ البته این ضرر جدای از خسارت معنوی وارد شده بر اعتبار رسانه ملی نزد افکار عمومی است که پرداختن به آن در این مقال نمی‌گنجد.

شائبه تبلیغ کالای قاچاق از رسانه ملی؟

اگر بازرگانی صدا و سیما خوش شانس باشد، باید کالاهای غیر تولید داخل این شرکت به هر شکل ممکن که شده، برگ سبز گمرکی داشته باشند چراکه در غیر این صورت باید گفت که از بدو تاسیس رادیو و تلویزیون در کشور، برای نخستین بار خواهد بود که کالای قاچاق از این رسانه تبلیغ شده و به فروش رسیده است.

در صورت اثبات چنین تخلفی که مبنای آن “جعل سند پروانه تولید داخلی محصول” است، مدیران شرکت سپیده ماهان و شرکت تبلیغاتی مشاور آن (نام نزد تابناک محفوظ است) با مجازات های سنگینی مواجه خواهند بود.

بازپس گیری حقوق خریداران

 دادستان بعنوان مدعی العموم با ورود به پرونده می‌بایست در صدد بازپس گیری پول خریداران برآید، چراکه گزارش بازرسان و رای کمیته فنی وزارت بهداشت تایید می‌کند که در ساخت و فروش کرم حلزون تقلب رخ داده و آنچه که ادعا می شده با چیزی که فروش رفته مطابقت ندارد و در این میان میلیاردها تومان از این تجارت(!) کسب مال شده است.

گفتنی است که با توجه به ابعاد گسترده ماجرا، در گزارش‌های تکمیلی بعدی به ریشه یابی جنبه‌های دیگر این موضوع خواهیم پرداخت.

مهدی رهنما بازدید : 60 یکشنبه 16 تیر 1392 نظرات (0)

 

000 دانلود فیلم ایرانی من و زیبا

منتشر کننده فایل : همه چی اینجاست

ژانر : اجتماعی
سال تولید : ۱۳۹۱
فرمت : MKV,MP4
حجم : ۳۳۶,۶۵۰ مگابایت
محصول : ایران
کارگردان : فریدون حسن پور
بازیگران :  پرویز پرستویی، شهاب حسینی، دریا آشوری، رضا ناجی و…
خلاصه داستان : در شبی سرد و بارانی، پیش از آنکه موسی به خانه برسد، همسرس راحله بر اثر درد زایمان جان می سپارد. موسی در تمام عمر فکر میکند که باعث مرگ راحله شده است. او تمام وحود و عشق خود را پای جعفر تنها یادگار راحبه میریزد و…

مهدی رهنما بازدید : 46 یکشنبه 16 تیر 1392 نظرات (0)

انیمیشن The Croods 2013


رتبه ۱۱ باکس افیس

 

croods ver81 دانلود انیمیشن The Croods 2013

اطلاعات کامل : IMDB

منتشر کننده فایل : همه چی اینجاست

فرمت : MKV

حجم : ۶۵۰ مگابایت

محصول : امریکا

زبان : انگلیسی

ژانر : انیمیشن | ماجرایی | کمدی | خانوادگی

امتیاز : ۱۰/۵٫۴

خلاصه داستان : اولین انسانهای ماقبل تاریخ که برای شناخت محیط خود و پیدا کردن محلی مناسب برای زندگی به ناکجا آباد سفر میکنن و با خطراتی همچون حیوانات درنده و محیط های ناشناخته مواجه میشوند…
مهدی رهنما بازدید : 36 یکشنبه 16 تیر 1392 نظرات (0)

gi joe retaliation ver14 دانلود فیلم G I Joe Retaliation 2013

اطاعات کامل به زبان فارسی:Moviemag
منتشر کننده فایل:همه چی اینجاست
فرمت :MKV
حجم: ۵۰۰ مگابایت
محصول:امریکا
امتیاز:۶.۶/۱۰
زبان:انگلیسی
ژانر: اکشن , ماجراجویی , هیجانی , تخیلی

خلاصه داستان :گروه جی. آی . جوئی پس از مبارزه با اخلال گران امنیت جهانی، اینبار به جرم اقدام علیه امنیت ملی ، با دستور مستقیم رئیس جمهور به جهت انهدام گروه مواجه می شوند. اما بازماندگان این جریان پی به اتفاقات پشت پرده ای می برند که بوی خیانت و دسیسه از آن به مشام می رسد.

مهدی رهنما بازدید : 34 یکشنبه 16 تیر 1392 نظرات (0)

white house down ver7 دانلود فیلم White House Down 2013

اطاعات کامل به زبان فارسی:Moviemag
منتشر کننده فایل:همه چی اینجاست
فرمت :MKV
حجم: ۵۵۰ مگابایت
محصول:امریکا
امتیاز:۶.۱/۱۰
زبان:انگلیسی
ژانر: اکشن , درام, هیجانی

خلاصه داستان :در جریان ملاقات یک پلیس پارلمان به همراه دخترش از کاخ سفید ، توطئه و حمله ای به کاخ سفید شکل میگیرد و حال این پلیس دست به هر کاری میزند تا بتواند جان دخترش ، همچنین رئیس جمهور آمریکا و کل کشور را نجات دهد .

مهدی رهنما بازدید : 59 یکشنبه 16 تیر 1392 نظرات (0)

http://www.myfilm9.ir/wp-content/uploads/2013/07/The-Lone-Ranger.jpg

اطاعات کامل به زبان فارسی:Moviemag
منتشر کننده فایل:همه چی اینجاست
فرمت :Avi
حجم: ۱۱۰۰ مگابایت
محصول:امریکا
امتیاز:-/۱۰
زبان:انگلیسی
ژانر: اکشن

خلاصه داستان :« رنجر تنها » داستان یک سرخپوست آمریکایی به نام تانتو ( جانی دپ ) است که داستانی تعریف نشده از جان رید را تعریف می کند؛ مردی که به یک افسانه در برقراری عدالت تبدیل شد و…

مهدی رهنما بازدید : 26 یکشنبه 16 تیر 1392 نظرات (0)

برای بررسی لیست بازیکنان پرسپولیس و پیدا کردن نام و نشانی از بازیکن جدید این تیم، یعنی "مارکوو سپانوویچ سری" مجبور به سرکشی به صفحه ی ویکیپدیا باشگاه پرسپولیس شدم و از آن جائی که بروزرسانی بخش انگلیسی همواره دقیق تر بوده است ترجیح دادم برای کسب اطلاعات مورد نیاز نسخه ی لاتین را بررسی کنم. زمانی که به لیست بازیکن فعلی پرسپولیس رسیدم، چشمم به نام لیونل مسی خورد، از تعجب یکه خوردم، این که هضم شوخی این ماجرا نیز سخت است، چه برسد به واقعیت آن ! حقیقت آن است که حضور اسطوره ای همچون مسی برای کاتالونیا در پرسپولیس همان قدر سخت است که حضور او در رئال مادرید !

به هرترتیب شیطنت یکی از عاشقان و شیفتگان پرسپولیسی-بارسائی باعث شد تا لحظه ای در دنیای نشدنی ها پرواز کنیم ! نکته ی جالب آن است که ملیت مسی ایرانی درج است، یعنی دقیقا ملیت شماره ی 10 پرسپولیس یعنی غلام رضا رضائی. در اینجا بود که یک لحظه به خود نهیب زدم میان ماه من تا ماه گردون تفاوت از زمین تا آسمان ! آن هم در شرایطی که خبر حل شدن مشکل رضائی با وعده ی رویانیان را تازه شنیده ایم !

صفحه ی وکیپدیا باشگاه پرسپولیس را در تاریخ 14/4/1392 و در ساعت 6:59 دقیقه مشاهده شد.

ستاره بارسلونا به پرسپولیس پیوست+ عکس

مهدی رهنما بازدید : 22 یکشنبه 16 تیر 1392 نظرات (0)

اشکان دژاگه روز گذشته در جلسه افتتاحیه تمرینی فولام همچون دیگر اعضا تیم لندنی حضور یافت.

وی که دو ماه قبل دچار مصدومیت شد و 3 بازی ملی ایران را در جام جهانی از دست داد، خود را به مارتین یول، سرمربی تیم معرفی کرد و زیر نظر وی فعالیت ورزشی خود را در زمین تیمش «موت اسپور پارک» از سرگرفت.

!♥!♥!

مهدی رهنما بازدید : 18 یکشنبه 16 تیر 1392 نظرات (0)

عضو هیئت علمی دانشگاه علوم پزشکی مشهد گفت: نوشیدن آب بسیار سرد بطورکلی برای کبد مضر است اما در مواردی مانند پس از حمام، پس از ورزش و در ناشتا اثرات زیان آور آب سرد برای کبد به مراتب بیشتر می شود.

دکتر فاطمه نجات بخش در همایش "نقش تغذیه در سلامت از دیدگاه طب سنتی"، که در تالار رازی دانشکده بهداشت دانشگاه علوم پزشکی مشهد برگزار شد، علت ایجاد اغلب بیماری ها را تغذیه ناصحیح دانست و اظهار داشت: علت ایجاد اغلب بیماری ها، رعایت نکردن آداب تغذیه ای متناسب با فصل و شرایط زندگی و شغلی افراد است و پزشکان باید توجه داشته باشند که برای درمان بیمار ابتدا باید نحوه تغذیه او را تصحیح کنند.

وی ادامه داد: در کتب طب سنتی به ویژه کتب به جای مانده از محمدبن زکریا رازی همواره تاکید بر آن بود که طبیب باید تا آنجا که امکان دارد بیماری را با غذا درمان کند نه با دارو.

این متخصص طب سنتی ایرانی با طرح سوالی مبنی بر اینکه "چرا در درمان بیماران باید غذا را به دارو ترجیح داد؟"، پاسخ گفت: چهار دلیل عمده را می توان برای این موضوع ذکر کرد، ابتدا اینکه داروها عمدتا با طبیعت بدن انسان در تضاد ند حال اینکه مصرف غذاها نیاز طبیعت بدن انسان هستند. از سوی دیگر استفاده از داروها ممکن است با عوارضی برای بیمار همراه باشد اما غذاها اغلب عوارضی برای انسان ندارد.

دکتر نجات بخش افزود: از دیگر مزیت های استفاده از غذا به جای دارو این است که داروها شاید سوء مزاج را از بین ببرند اما حفظ اعتدال مزاج و تقویت طبیعت بدن را به همراه ندارند که باید دقت شود اگر از دارو استفاده شد در کنارش از غذای مناسب نیز بهره  برده شود.

وی چهارمین مزیت غذا به دارو را جذب سریع غذا نسبت به دارو برشمرد و تصریح کرد: در شرایطی که به دلیل پیشرفت بیماری چاره ای جز تجویز دارو برای بیمار وجود ندارد باید حتما در کنارش استفاده از غذاهای مناسب جهت بهبود بیماری نیز مدنظر باشد.

وی متذکر شد: قاعده  کلی در تجویز مواد غذایی براین است که اگر طبیعت بیماری سرد بود مواد غذایی گرم باید برای بیمار تجویز کرد و اگر طبیعت بیماری گرم بود بلعکس، همچنین مرطوب بودن یا خشک بودن طبیعت بیماری فرد بسیار حائز اهمیت است و برای درمان باید غذاهای متضاد تجویز شود.

وی هضم مواد غذایی را در چهار مرحله  هضم در معده، کبد، عروق و بافت دانست و عنوان کرد: برای یک هضم کامل که بتواند نیاز غذایی فرد را برطرف کند،  انجام هضم چهارگانه الزامی است و اگر هر یک از این چهار هضم دچار اختلال شود می تواند بیماری را برای فرد به همراه داشته باشد.

این عضو هیئت علمی دانشگاه علوم پزشکی با بیان این مطلب که "اگر طبیعت بدن انسان قوی باشد خود می تواند بیماری را درمان کند"، خاطرنشان کرد: در درمان بیماری، تقویت بیمار و عضو درگیر بسیار با اهمیت است موضوعی که اغلب پزشکان به آن توجه نمی کنند این است که در بسیاری از موارد پزشکان بیماری فرد را درمان اما قوت او را بهبود نمی بخشند که همین امر می تواند باعث بروز بیماری در آینده ای نزدیک برای فرد شود.

وی در ادامه به بیان مثال هایی از مواد غذایی که می تواند موجب تقویت قوای بدن شوند پرداخت و تصریح کرد: میوه ها و مواد غذایی خوشبو همچون سیب هم فرح بخش و هم مقوی هستند همچنین در یک قاعده کلی غذاهای غلیظ نسبت به لطیف تر از خودشان اثر تقویت کنندگی بیشتری دارند و یا غذاهای خون ساز مانند گوشت بره و تخم مرغ باعث تقویت قوای بدن فرد می شوند.

دکتر نجات بخش اظهار داشت: در مبحث آداب غذا خوردن دو مورد مهم عامل ایجاد بسیاری از بیماری ها است، ابتدا غذا خوردن قبل از اینکه غذای قبلی از معده خارج شود یعنی باید توجه داشت که زمان غذا خوردن زمانی است که معده از غذا خالی باشد و دیگر رعایت نکردن ترتیب میل غذاها، بدین معنی که باید همیشه ابتدا غذ اهای لطیف میل شود و سپس غذاهای سنگین وغلیظ، به عنوان مثال ابتدا باید سوپ میل کرد، سپس غذای اصلی یا همیشه باید اول سالاد و بعد غذا را میل کرد.

مهدی رهنما بازدید : 26 یکشنبه 16 تیر 1392 نظرات (0)

به نام خدا

در نظر سنجی قبل شما بیشتر گفتید که مطالب کمه حال در مورد مطالب نظر بدید

ما نویسندگان بیشتری جمع کردیم تا دقیقه به دقیقه بروز باشیم

پس نظر خود را ثبت کنید تا بروزترین ها در اختیار شما باشد

♣♣♣

https://rozup.ir/up/ir-songs/Pictures/albordelish.gif

مهدی رهنما بازدید : 19 یکشنبه 16 تیر 1392 نظرات (0)

کارشناسان فناوری با مطرح کردن توصیه هایی به منظور افزایش عمر باتری تلفن های همراه تأکید کردند که بهترین راه طول عمل باتری ها نگاه داشتن شارژ موبایل بین 40 تا 80 درصد است.

تعدادی از افراد به شارژ هر روزه تلفن همراه خود اعتقاد جدی دارند و دیگران اصرار دارند که شارژ تلفنشان باید به طور کامل خالی شود تا آن را شارژ کنند، اما به هر صورت کاربران تلفن های همران هیچ کاری برای تمام شدن عمر باتری های موبایل هایشان انجام نمی دهند.

اکنون کارشناسان نظر قطعی خود را در این رابطه صادر کردند، اگر می خواهید عمر باتری تلفن ها و گجت هایتان طولانی تر شوند، آن را هر روز شارژ نکنید.

«اریک لیمر» به عنوان یکی از علاقمندان به عرصه فناوری که تحقیقاتی در این زمینه انجام داده مدعی شد که شارژ کامل برای تلفن های همراه وضعیت مطلوبی نیست، در حقیقت وی استدلال می کند که باید موبایل را پیش از رسیدن به شارژ 100 درصد از برق جدا کرد.

وی گفت: در اکثر اوقات داشتن شارژ کامل و خالی کردن کامل شارژ هیچ کمکی به عمر باتری نمی کند بلکه به باطری صدمه هم وارد می کند.

ارقام یکی از سایت های جامع اطلاع رسانی درباره باتری که «دانشگاه باتری» نام دارد، نشان می دهد که تلفن های همراه باید شارژ بالای 50 درصد و پایین 100 درصد داشته باشد تا عمر باتری طولانی تر شود، اما یک راهکار هوشمندانه این است که باید ماهی یکبار شرایطی را فراهم کرد که شارژ تلفن به طور کامل خالی شود.

«لیمر» یادآور شد: کاربران باید شارژ تلفن همراه خود را در صورت امکان بالای 50 درصد نگاه دارند اما رها کردن تلفن در برق پس از شارژ موجب فرسایش باطری می شود.

به طوری کلی سطح بهینه شارژ بین 40 تا 80 درصد است.

وی همچنین این باورهای کلیشه ای که گفته می شود تلفن جدید را برای 72 ساعت در شارژ نگاه دارید و سپس از آن استفاده کنید را به سخره گرفت و گفت شاید این باور برای آن است که تلفن یادش بماند شارژ کامل داشتن چه حسی دارد!

شاید این روش برای تلفن هایی که دارای باتری های نیکلی هستند موثر بودند اما برای بایری های لیتیوم- یون که در تلفن های جدید استفاده می شوند، بی تأثیر هستند.

مهدی رهنما بازدید : 23 یکشنبه 16 تیر 1392 نظرات (0)

فروردین: امروز مسیرهای زیادی پیش روی شما قرار دارد و شما نمی دانید اول كدام راه را باید بروید. این گفته به معنی این نیست كه سرتان خیلی شلوغ است، بلكه بدین معنی است كه واقعاً شما دوست دارید با انواع مختلف فعالیت خود را مشغول كنید. شما نیاز پیدا خواهید كرد برای محدود كردن گزینه های خود چند انتخاب خیلی جدی داشته باشید، برای اینكه حتی شما هم نمی توانید همه كارها را انجام دهید.

اردیبهشت: باوجود اینكه شما در مورد مسائل عشقی همیشه اهل عمل بوده اید، ولی اكنون دوست دارید كمی در محیط های هیجان انگیز قرار بگیرید. خوشبختانه ذهن شما بیشتر تجربی عمل كرده است و شما همیشه از سیر و سفر كردن در سرزمین رویاها لذت برده اید. اما نباید زیاد هم ریسك بكنید، رویاهای شما تحقق نمی یابند، مگر اینكه شما اطمینان حاصل كنید مسیری كه در پیش گرفته اید واقعاً همان چیزی است كه می خواسته اید.

خرداد: امروز شما در رویاهایتان می توانید در دام عشق گرفتار بشوید، خواه این رابطه بر پایه واقعیت باشد یا نباشد، برای اینكه سیاره بخت شما یعنی عطارد با سیاره گمراه كننده نپتون هماهنگ شده است. اما انتظار نداشته باشید یك رویای قدیم مشابه دوباره به ذهنتان برگردد. درعوض باید حواستان جمع باشد و اول همه جوانب را بررسی كرده و بعد عاشق شوید.

تیر: با وجود اینكه امروز شما تصمیم گرفته  اید كارهای نیمه كاره زیادی را تمام كنید، اما اگر نتوانستید تمام انتظارات خود را برآورده كنید، آرامش خود را حفظ كنید. لازم است بعضی از فعالیتهای خود نه تنها فعالتیهای كاری، بلكه برخی از كارهای تكراری روزانه تان را كمتر كرده و وقت خالی داشته باشید. به موسیقی گوش دهید، فیلم نگاه كنید، برای گردش به طبیعت بروید، اینها كارهایی بودند كه شما مدتها خودتان را ازشان محروم كرده بودید. شما بعداً هم می توانید تعهدات خود را انجام دهید.

مرداد: ممكن است شما فكر كنید كه عصبانیتتان فروكش خواهد كرد، اما واقعاً اینگونه نخواهد شد، به خصوص اگر یكی از افرادی كه با شما رابطه ای صمیمانه دارد به جای اینكه از برنامه های شما پیروی كند طبق برنامه ریزی خودش عمل كند. لزومی ندارد به دلیل اینكه شما می خواهید محیط اطرافتان را تحت كنترل خود درآورید از فرد دیگری انتقاد كنید. حتی اگر متوجه نشدید كه چه دلیلی باعث متفاوت عمل كردن دیگران شده است، بهشان اجازه بدهید هرقدر كه دلشان می خواهند كارهای عجیب بكنند.

شهریور: اكنون كه ماه به نشانه برج سنبله بازگشته است، ممكن است احساسات شما با منطقتان تضاد داشته باشند. تلاش كردن برای حل این مشكل باعث خوشحال شدن شما نخواهد شد، برای اینكه حتی زمانی كه شما در مسیرهای مختلفی پیش می روید نیاز دارید كه هم به عقلتان رجوع كنید و هم به حرف دلتان گوش بدهید. لزومی ندارد كه خودتان به تردیدهایتان فكر كنید، مگر اینگه فكر كنید حتماً باید یك اولویت را در نظر داشته باشید. وقتی كه نتایج فعالیتهای شما آشكار می شود، در روزهای آینده وقت شما آزادتر خواهد شد.

مهر: شما امروز ممكن است فكر كنید كه باید بعضی از چیزها را از دیگران پنهان كنید، اما وقتی كه سیاره بخت شا یعنی ونوس با اورانوس هماهنگ می شود، اعتراف كردن به آرزوهای غیرعادی تان نسبت به آن چیزی كه فكر می كردید می تواند هم لذت بخش تر و هم اطمینان بخش تر باشد. انتظارات شما می توانند مانع این كار بشوند، اما مادامی كه شما نتایج این كار را باور نداشته باشید، هیچ چیزی ممكن نخواهد بود.

آبان: امروز حتی اگر از سوی دوستان قابل اطمینان خود تحت فشار قرار گرفتید، زمانی را برای دنبال كردن رویاهای تحقق نیافته تان اختصاص بدهید. اكنون كه نپتون و اورانوس متوجه دنیای درون شده اند شما هم می توانید از این فرصت استفاده كرده و سیر و سفری سرگرم كننده به دنیای درون خود داشته باشید. با وجود اینكه لزومی ندارد انگیزه های خود را برای دیگران توضیح دهید، اما در نهایت به دیگران اجازه بدهید كه بفهمند شما در خلوت خود چه دورانی را سپری كرده اید.

آذر: هر قدر كه رویاهای شما به واقعیت نزدیك تر می شوند، شما نیز بیشتر انگیزه خود را از دست می دهید. امروز آروزهای شما می توانند دید شما را به روی دنیای زیبا و غریبه ای بگشایند، اما هرچقدر كه شما به مراحل پایانی نزدیك تر می شوید، نسبت به انتخابی كه كرده اید نامطمئن تر می شوید. فراموش نكنید كه هم اكنون مرز باریكی بین رویا و واقیت وجود دارد، و شما به راحتی می توانید آن را تغییر بدهید.

دی: عموماً شما توانایی این را دارید كه با یك رفتار معقول با دیگران همكاری متقابل برقرار كنید. با وجود این امروز برایتان سخت است كه تعادلی منطقی بین الهامات درونی و عمل كردن به برنامه های خود ایجاد كنید. در حالی كه شما از اصول خود پیروی می كنید عاقلانه ترین راهبرد این است كه همه چیز را رها كرده و به خدا واگذار كنید.

بهمن: امروز خواه شما در دنیای واقعیت سیر كنید خواه در عالم رویا به سر ببرید، روزی پر از احساسات عاشقانه برای شما خواهد بود. ونوس زیبا همراه با سیاره بخت شما یعنی اورانوس در حال تغییر دادن سیستم شما هستند. با توجه به وجود اورانوس نگران پایداری و ایستادگی نباشید. فراموش نكنید كه فقط به دلیل اینكه یك فرد متفاوت شما را هیجان زده كرده، نباید نباید خیلی زود برانگیخته شده و واكنش نشان بدهید.

اسفند: اگر امروز شما بتوانید به جهانی آرمانی راه پیدا كنید، در حالی كه موسیقی مطلوب شما به نرمی در پس زمینه نواخته می شود، همه رنگها نیز كاملاً با هم هماهنگ خواهند بود. خوشبختانه لزومی ندارد برای اینكه دنیای كاملی را ببینید به جاهای دیگر مسافرت كنید، برای اینكه عطارد با نپتون در سازگاری كامل به سر می برد. از همان جایی كه هستید به رویاهایتان فكر كنید و سعی كنید حداقل یكی از آنها را به واقعیت تبدیل كنید.

مهدی رهنما بازدید : 190 شنبه 15 تیر 1392 نظرات (0)

خواستم آن را از دیوار جدا کنم و دور اندازم اما پشیمان شدم چرا که قدمت خود تقویم به صاحبان خانه می آمد سعی کردم منظره اتاق مش عباس را به خاطر بیاورم اما از تلاشم سودی نبردم چرا که شاید یکبار و شاید هم هرگز در این اتاق را باز نکرده بودم، چون از کودکی به ما آموخته بودند که حق وارد شدن به ملک دیگران را نداریم و این قسمت از باغ ملک مش عباس بود و فکر می کنم به همین خاطر از منظره اتاقش چیزی در خاطرم نمانده بود. از آنجا بیرون آمدم و وقتی اتاق مش عباس را دور زدم چشمم به گلخانه افتاد و از شوق به نشاط آمدم. این قسمت را برخلاف اتاق مش عباس خوب به یاد داشتم و به خاطرم مانده بود که چگونه گل را به گلدان بزرگتر منتقل می کردیم و یا میان تقسیم کردن سیبهای درشت و ریز میان خودمان مسابقه می گذاشتیم که چه کسی زودتر جعبه را پر می کند. وقتی در گلخانه را باز کردم هوای دم کرده گلخانه آمیخته با بوی گیاه به صورتم خورد و شمامه ام را پر کرد و من با نفس بلندتری آن هوای نمور را به جان کشیدم و بی اختیار صدا زدم: _ مش عباس کجایی؟ به نظرم رسید گلها خا خوش کرده در گلدان آن طراوت و زیبایی زمان مش عباس را ندارد و از این که در یک جا حبس شده اند و از نوازش نسیم دور مانده اند. آزرده خاطرند. به گلبرگ گل زرد دست کشیدم و گفتم: دیگر چیزی به آغاز بهار نمانده و شما به زودی از زندان آزاد می شوید و بوی طبیعت را احساس می کنید. از گلخانه که خارج شدم دیگر هوای گردش در سر نداشتم و تصمیم گرفتم که به اتاقم برگردم. راه رفته را بازگشتم و باز هم به آرامی و سکوت در را باز کردم و داخل شدم. سکوت محیط این یقین را به من داد که آنها هنوز خوابند و بیدار نشده اند. وقتی قدم به اتاقم گذاشتم تختخواب درهم ریخته را مرتب کردم و لحظه ای بر جای نشستم و به این فکر کردم که حالا چکار می توانم انجام دهم. داشت حوصله ام از سکوت و سکون خانه سر می رفت و دلم هوای خانه را می کرد. می دانستم که نیلوفر و ناجی از مدرسه بازگشته اند و همگی دور میز غذاخوری نشسته و دارند غذایی را که مادرم فراهم کرده میل می خورند و شاید به فکر من باشند و دارند از من حرف می زنند. می دانم که دیانا بیش از دیگران جای خالی مرا حس می کند، من و او بیش از دیگران به هم نزدیک و از زمانی که نادیا ازدواج کرد و رفت من و او بیشتر به هم وابسته شدیم چرا که با بودن نادیا من تمایلم به سوی او بود تا دیانا. شاید هم اینطور نبود چرا که وقتی فکر می کنم می بینم که همه را به یک نسبت دوست داشته و همه برایم عزیز هستند. ناگهان به یاد کادوی دیانا افتادم و بلند شدم داخل ساکم را جستجو کردم و چون آن را یافتم لفاف آن را باز کردم و دیدم که به جای کتاب، دفتر خاطراتی است که رویش منظره زیبایی به چاپ رسیده. در اول صفحه دیانا با دست خطی خوش نوشته بود امیدوارم تمام برگ برگ خاطراتت با شادی توأم باشد. دفتر را به سینه فشردم و به خود گفتم چه کار خوبی کرد. حالا می توانم آن چه را که می بینم و می شنوم در این دفتر یادداشت کنم. از درون کیف دستی ام قلمی درآوردم و نشستم به نوشتن و شرح دادن صبح تا آن ساعت و چون کارم تمام شد خوشحال و سرحال بلند شدم تا ببینم پدربزرگ و مادربزرگ بیدار شده اند یا نه. وقتی به سالن رفتم در کمال تعجب مادربزرگ را در پالتواش دیدم که داشت دستکش هایش را به دست می کرد و روسری و شال گردن هم بسته بود، پرسیدم: _ مادربزرگ کجا می روید؟ لبخند زد و گفت: _ یکی دو ساعتی می روم بیرون و بر می گردم. _ اما بیرون خیلی سرد است، سرما می خورید. لبخند زد و گفت: _ نه عزیزم، مواظب خودم هستم. من به این هوا عادت دارم، تا تو و پدربزرگت با هم کمی گپ بزنید من برگشته ام. به چهره پدربزرگ نگاه کردم و دیدم که او هم با نظر مادربزرگ موافق است، فهمیدم که دیگر نباید اظهار عقیده کنم و به خود گفتم شاید کار واجبی است که حتما مادربزرگ باید برود. به دنبال او راه افتادم و تا در سالن بدرقه اش کردم، می خواستم با او خارج شوم که مانع شد و گفت تو دیگر بیرون نیا و برگرد پیش پدربزرگت، من هم همان جا ایستادم و مثل صبح که مادربزرگ از پشت پرده توری از من استقبال کرده بود او را بدرقه کردم. صدای پدربزرگ مرا متوجه خود کرد که گفت: _ بیا با هم برویم به اتاق من، چیزهایی هست که اگر ببینی به گمانم خوشت بیاید. وقتی پدربزرگ چرخ دستی را به حرکت در آورد من پشت سرش راه افتادم و با او به اتاق خوابش رفتم. اتاق خواب بزرگ پدربزرگ به کارگاه نقاشی او بیشتر شبیه بود تا اتاق خواب، ورقهای نوشته شده با خط پدربزرگ بدون آن که قاب شده باشند روی دیوار کوبیده شده بودند و یک سوی دیگر اتاق مقابل پنجره میز کار قرار داشت که انواع قلم و مرکب و کاغذ خشک کن و دیگر لوازم دیده می شد. پدربزرگ به میز نزدیک شد و مرا به اشاره کنار خود خواند و پس از آن گفت: _ خم شو از زیر تخت آن چمدان را در بیاور. روتختی را بالا زدم. چشمم به چمدان کهنه ای افتاد و آن را بیرون کشیدم. پدربزرگ گفت: _ سنگین است، موقع بلند کردن مواظب باش. چمدان را بلند کردم و با اشاره پدربزرگ روی تخت گذاشتم و خودش دو تسمه چرمی چمدان را باز کرد و سپس در آن را باز نمود. چشمم به توده ای از کاغذهای نوشته شده افتاد و در اولین نگاه چیز جالب توجهی ندیدم، اما پدربزرگ آن کاغذها را با نظم و احتیاط درآورد و کنار گذاشت و لحظه ای بعد پوشه ای درآورد که در اثر گذشت زمان رنگ سبز آن به دو حالت پر رنگ و کم رنگ درآمده بود. پدربزرگ لای پوشه را باز کرد و از لای کاغذ دیگری عکسی نسبتا بزرگ بیرون آورد و به طرفم گرفت و پرسید: _ این عکس را می شناسی؟ دختری بود در سن و سالی که خودم بودم، یعنی نوزده سال و شاید هم کمتر، در بلوزی سفید آستین بلند با دامنی چین دار به رنگ مشکی که بر ستونی که پیچک رونده ای به دور آن پیچیده بود تکیه داده و با لبخند به عکاس عکس گرفته بود. نمی دانم چرا با دیدن او حس کردم خودم را دارم در این لباس می بینم و با یادآوری تشابه خود و مادربزرگ گفتم: _ این مادربزرگ است، چقدر جوان بوده. پدربزرگ خندید و گفت: _ این عکس را یک عکاس روسی از مادربزرگت گرفته و مادربزرگت آن موقع هنوز همسر من نشده بود. بعد عکس دیگری نشانم داد و این بار در عکس هم پدربزرگ و هم مادربزرگ را در لباس عروسی شان نشان می داد. نظیر این عکس را هم ما درخانه داشتیم و هم عمو، گفتم: _ ماهم این عکس را داریم. لبخند زد و سر فرود آورد و گفت: _ از روی همین چاپ کرده اند، تو وقتی عروس شوی همین شکلی می شوی. از حرف پدربزرگ حس کردم که گوشها و صورتم آتش گرفتند، پدربزرگ با صدای بلند خندید و گفت: _ خجالت ندارد، بالاخره هر دختری روزی باید عروس بشود. بعد پدربزرگ عکس دیگری نشانم داد که پدربزرگ را پشت میز کارش در حال نوشتن خط نشان می داد. او خیلی جوان بود. وقتی دید دارم با دقت نگاه می کنم پرسید باورت نمی شود که من هم روزی جوان و شاداب بودم، این عکس را مادربزرگت از من گرفته و ما در آن وقت پدرت را داشتیم. پرسیدم: _ پدربزرگ اینها را چرا در چمدان گذاشته اید و قاب نکرده اید؟ گفت: _ به هزاران دلیل که آخرینش این است که پدربزرگت دوست دارد چیزهایی را که دوست دارد و برایش مهم هستند چون گنج پنهان کند. منظورش را به درستی نفهمیدم چرا که از پدربزرگ و مادربزرگ عکسهای دیگری هم دیده بودم که نه تنها پنهان نبودند بلکه در قابهای نفیس بر دیوار کوبیده شده و در معرض دید قرار داشتند، دوتا از همین تابلوها در سالن دیده می شد و در خانۀ خودمان در اتاق پذیرایی و در سالن خانه عمو هم وجود داشت. پیش خود فکر کردم که منظور پدربزرگ چیز دیگری است و همینطور هم بود چرا که وقتی پدربزرگ عکسها را به چمدان برمی گرداند گفت: _ شرح زندگی من و مادربزرگت مفصل است و اگر بخواهم شرح دهم یک زمستان طول می کشد اما همین قدر بدان که من و مادر بزرگت برای این که با هم زندگی کنیم خیلی زجر کشیدیم. پدربزرگ تسمه های چرمی چمدان را بست و با اشاره به من فهماند که آن را سر جایش بگذارم. چمدان را به سختی زیر تخت گذاشتم و پدربزرگ از کشوی میز کارش صفحه ای تا شده را بیرون کشید و تای آن را باز کرد و گفت: _ این آخرین کار من است، داشتم این ابیات را می نوشتم که حالم منقلب شد و سکته کردم، نیم بیت آن هنوز نوشته نشده. ما در غم عشق غمگسار خویشیم شوریده و سرگشتۀ کار خویشیم ســـــودا زدگان روزگـــــار خویشیم صیادانیم و خود شکــار خویشیم گفتم: _ می خواهید من این نیم بیت را بنویسم؟ پدربزرگ اندکی فکر کرد و اشاره کرد روی صندلی بنشینم و با گذاشتن قلم و مرکب در مقابلم گفت: _ بنویس، صیادانیم و خود شکار خویشیم. من آن را نوشتم و باید بگویم که زیاد دقت هم نکردم، وقتی نوشتم پدربزرگ به خطم دقیق نگاه کرد و با گفتن عالی است خوشحالم کرد و پرسید: _ پیش علی یاد می گیری؟ منظور پدرم بود، سر تکان دادم و گفتم: _ نه، تعلیم نمی گیرم چون نوشتن خط را دوست ندارم. پدربزرگ ابرو درهم گره کرد و ناباور پرسید: _ این خط خام توست؟ سرفرود آوردم و پدربزرگ کاغذ را برداشت و با دقت بیشتری نگاه کرد و باز هم ناباور پرسید: _ پهلوی نامی چی؟ بازهم سرتکان دادم و گفتم: _ هیچکس، من که گفتم دوست ندارم خطاطی کنم. پدربزرگ از روی تأسف سر تکان داد و گفت: _ جای تأسف است دختر جان، تو استعداد فوق العاده ای داری و حیف است که از آن استفاده نکنی. من با اطمینان می گویم که اگر به این کار دست بزنی موفق خواهی بود. من با لجاجت گفتم: _ اما من براستی این کار را دوست ندارم و حتی وقتی قلم روی کاغذ کشیده می شود بند، بند جانم از هم جدا می شود. من نقاشی را بیشتر دوست دارم، من دوست دارم به جای وصف خود احساس را نقاشی کنم. من چند تا از کارهایم را با خود آورده ام اگر دوست داشته باشید نشانتان می دهم. پدربزرگ موافقت کرد و من به حال دو به اتاقم رفتم تا نقاشی هایم را بیاورم، وقتی کلاسور کارهایم را برداشتم و نزد پدربزرگ برگشتم هنوز نوشته در دستش بود و داشت به آن نگاه می کرد. کلاسورم را روی میز گذاشتم و آن را ورق زدم، پدربزرگ به نقاشی ام با دقت نگاه کرد و بعد یکی یکی آنها را دید و به آخرین کارم بیشتر توجه کرد و پرسید: _ این منظره حقیقی است؟ _ بله از بازار شهر ری کشیده ام، وقتی همگی رفته بودیم شاه عبدالعظیم زیارت. پدربزرگ گفت: _ نقاشی ات خوب است و زیبا کشیده ای اما در تخصص من نیست که آن را یک نقاشی خوب یا بد بدانم فقط می توانم بگویم که خط تو عالی است. _ پدربزرگ توی خانواده ما همگی خطاطند و من می خواهم نقاش شوم. پدربزرگ با صدا خندید و گفت: _ پدر مادربزرگت آروز داشت که دخترش نقاش شود و او با لجاجت خواست خطاط شود و همین کار را هم کرد، پس می توانم بگویم که تو هم روزی نقاش می شوی. بیا برویم عصرانه بخوریم و من مغزت را شستشو می دهم، شاید تو مثل مادربزرگت لجباز نباشی و خطاط شوی! کلاسورم را جمع کردم و همانطور که پشت سر پدربزرگ از اتاق خواب خارج می شدیم گفتم: _ اما من حتم دارم که علاوه بر صورت، لجاجت مادربزرگ را هم به ارث برده ام. من سینی عصرانه را بنا بر میل پدربزرگ کنار بخاری دیواری آوردم و ضمن خوردن عصرانه پدربزرگ پرسید: _ تو خونۀ شما دیگر چه کسی خطش مثل توست؟ _ دقیقا نمی دونم. فقط می دانم که همگی ما نمره خطمان بیست است. اما شوق نوشتن خط در ناجی زیاد است و از هر فرصتی برای نوشتن خط استفاده می کند. پدر در تابستان گذشته او را به کارگاه برد و این کار خیلی ناجی را خوشحال کرد. پدربزرگ گفت: _ علی هم وقتی توانست قلم به دست بگیرد استعدادش را نشان داد و من از همان زمان تعلیمش دادم و زود هم فرا گرفت اما عمویت استعداد او نداشت و چند سالی طول کشید تا رمز کار را یاد گرفت. پدربزرگ به ساعت پاندول دار نگاه کرد و گفت: _ دیگر باید مادربزرگت برگردد. او به مکتب خانه می رود! وقتی پدربزرگ تعجب مرا دید با صدا خندید و گفت: _ یک کلاس خط خصوصی است، زیاد دور نیست پیاده می رود و برمی گردد. پنج، شش جوان مشتاق شاگرد مادربزرگت هستند. گفتم: _ نمی دانستم که مادربزرگ شاگرد تعلیم می دهد. پدربزرگ سر فرود آورد و گفت: _ از وقتی در فرهنگ بازنشسته شد این کار را خصوصی دنبال کرد و من هم چون علاقه اش را دیدم مخالفت نکردم. _ چرا شاگردان اینجا نمی آیند و مادربزرگ می رود؟ پدربزرگ از سبد میوه پرتقالی برداشت و گفت: _ می آمدند اما وقتی من سکته کردم مادربزرگت خیال می کند من با دیدن قلم به دست آنها ناراحت می شوم. این است که خودش می رود و ناراضی هم نیست. وقتی صدای برهم خوردن در آهنی به گوشمان رسید پدربزرگ گفت: _ خودش است. بلند شدم و پشت شیشه ایستادم و به آمدن مادربزرگ نگاه کردم. به گمانم مادربزرگ در همان آن به مادربزرگ دیگری تبدیل شد. زنی هنرمند و خستگی ناپذیر. در دل تحسینش کردم و با گشاده رویی در سالن را باز کردم و با صدایی بلند که بشنود گفتم: _ خسته نباشی مادربزرگ، شما زن فوق العاده ای هستید! برایم دست تکان داد و وقتی نزدیکم رسید پرسید: _ در غیاب من پدربزرگت چقدر دروغ سرهم کرده که تو مرا فوق العاده می بینی! بغلش کردم و گفتم: _ پدربزرگ هر چه گفته حقیقت دارد و شما فوق العاده اید. دستکشهایش را در آورد و همانطور که دکمه های پالتواش را باز می کرد گفت: _ بیرون سوز عجیبی می آید، به گمانم امشب هم برف ببارد. به صورت مادربزرگ نگاه کردم. رنگش پریده بود. با عجله رفتم و برایش چای آوردم و گفتم: _ بنشینید کنار بخاری و چای بنوشید، رنگتان خیلی پریده. مادربزرگ کنار بخاری نشست و همانطور که به سوختن هیزمها نگاه می کرد گفت: _ رنگ پریدگی ام از بابت سرما نیست، یکی از پسرها بی علت شب می خوابد و صبح می بیند که دستش را نمی تواند حرکت بدهد. دوستش می گفت نه زمین خورده و نه دکتر تشخیص سکته داده. هنوز معلوم نیست که چرا او به این حالت درآمده، از بابت سلامتی او نگرانم. پدربزرگ پرسید: _ کدامشان؟ مادربزرگ با سیخ کمی هیزمها را جابجا کرد و گفت: _ هاتف. آه پدربزرگ بلند شد و ناباور پرسید: _ هاتف؟ امکان ندارد! مادربزرگ سر فرود آورد و ادامه داد: _ چرا خود هاتف است و امروز هم کلاس نیامد. از بهادر پرسیدم پس هاتف کو، چرا او با تو نیامد که برایم تعریف کرد به سرش چه آمده. من خیلی نگران این جوانم، تو که می دانی آنها زیاد هم بضاعت مالی ندارند و شوهر خواهرش با او چگونه رفتار می کند. پدربزرگ پرسید: _ حالا بیمارستان بستری است؟ مادربزرگ سر تکان داد و گفت: _ نه بهادر گفت که توی خانه استراحت می کند. هفته پیش که او را دیدم حالش کاملا خوب بود و خیلی هم سرحال به نظر می رسید، به گمان من او در خواب دچار سکته شده اما دکترها نمی خواهند این حقیقت را به خود او بگویند. پدربزرگ افسرده و غمگین پرسید: _ کدام دستش آسیب دیده؟ مادربزرگ به علامت ندانستن سر تکان داد و هنگام نوشیدن چای گفت: _ اگر اشتباه نکنم در اثر فشار روحی دچار این سکته شده و شوهر خواهر بی غیرتش مسبب این واقعه است. ای کاش به جای هاتف دست او فلج شده بود. پدربزرگ که از نفرین مادربزرگ خوشش نیامده بود گفت: _ برای کسی آرزوی بد نکن، بگو انشاءالله خدا اهلش کند. او هم جوان است و هنوز سرد و گرم زندگی را نچشیده است، بالاخره روزی به خود می آید و از اعمالش پشیمان می شود. مادربزرگ به سقف نگاه کرد و گفت: _ حق با توست اما امیدوارم آن روز زیاد دور نباشد. سایه اندوهی که بر چهره هر دوی آنها افتاده بود تا شب و هنگام خواب ادامه داشت و می توانم بگویم که هیچ یک از ما سه نفر با میل و اشتها شام نخوردیم و رغبتی برای حرف زدن نداشتیم. مادربزرگ وقتی دارویش را خورد با گفتن این که من می روم بخوابم شب بخیر گفت و به اتاقش رفت. پدربزرگ هم دیگر آن مرد سرزنده صبح نبود، دیدم که او بخاطر من نشسته و اگر وجود من نبود او هم خواب را بر نشستن و در خود فرو رفتن ترجیج می داد پس بلند شدم و گفتم پدربزرگ اگر با من کاری ندارید بروم به اتاقم، پدر بزرگ شب بخیر کوتاهی گفت و می توانم بگویم شاید حرفهایم را نفهمید و فقط حرکت بلند شدنم را دید و من هم ساکت و آرام به طرف اتاقم به راه افتادم. پانزده اسفن ساعت ده شب است و من در اتاقم هستم و می خواهم وقایع امروز را تا فراموش نکرده ام یادداشت کنم. امروز از صبح به نظر می رسید که روز بسیار خوبی را آغاز خواهم کرد. هوا گرچه سرد اما آفتابی بود و ابرها بطور پراکنده در آسمان جولان می دادند. در سر میز صبحانه بود که موضوع کلاس مادربزرگ پیش آمد و بطور فوق العاده ای مادربزرگ خوشحال بود و از آمدن شاگرد بیمارش که با وجود ناراحتی دست در کلاس تمرین حاضر خواهد بود ابراز خوشحالی می کرد و رضایت مادربزرگ و خوشحالی او باعث شده بود که پدربزرگ و من هم احساس شادی و راحتی خیال کنیم و ناراحتی یکی، دو هفته اخیر را فراموش کنیم. مادربزرگ بعد از اطلاع از بیماری هاتف تقریبا خموش و در خود فرو رفته بود و کسالت او آن اندک شادی باغ نیاوران را هم از بین برده بود و حالا با شنیدن آمدن شاگرد خوب و پر استعداد مادربزرگ به کلاس مجددا خانه رنگ و هوای زندگی به خود گرفته بود. داشتم فکر می کردم حالا که همه خوشحالیم یک غذای خوب به این مناسبت درست کنم که صدای مادربزرگ به گوشم رسید که پرسید: _ آریانا دوست داری بعد از ناهار همراهم بیایی، فکر می کنم که کلاس من برایت سرگرم کننده باشد. دعوت مادربزرگ آنقدر خوشحالم کرد که دو کف دست را بر هم کوبیدم و گفتم: _ بهتر از این نمی شه مادربزرگ، ممنونم که دعوتم کردید. قبول دعوت مادربزرگ، پدربزرگ را هم خوشحال کرد و در حالی که روی سخن به مادربزرگ داشت گفت: _ خانم اگر بدانید که نوه تان چه استعدادی در نوشتن دارد او را با خودتان نمی بردید و کلاستان را تخته نمی کردید چون با اطمینان می گویم که آریانا به راحتی شاگردان شما را قر می زند و مکتب خانه را خالی می کند. لحن شوخ پدربزرگ هر دوی ما را به خنده انداخت و مادربزرگ گفت: _ اولا که آریانا چنین کاری نمی کند. به فرض این که چنین هم کند من خوشحال می شوم که صندلی ام را به نوه ام تقدیم کنم. دست مادربزرگ را گرفتم و گفتم: _ مادربزرگ، پدربزرگ غلو می کنند من کجا و شما کجا! خوب حالا که همه خوشحالیم بیایید جشن بگیریم و یک غذای خوشمزه برای ناهار بخوریم، بنده در خدمت گزاری حاضرم. صدای خنده هر دو به آسمان رفت و پدربزرگ گفت: _ من هم موافقم، پس امروز رژیم بی رژیم. شکمهایمان را هم به این جشن دعوت می کنیم. من پیشنهاد یک مرغ کاملا برشته به همراه سیب زمینی سرخ شده و چند ورقه... مادربزرگ حرف او را قطع کرد و گفت: _ امکان ندارد، من می گویم ماهی تنوری به همراه لیمو ترش و ... پدربزرگ گفت: _ من هم مخالفم، اصلا به عهده خود آریانا می گذاریم تا او هر چه دوست داشت فراهم کند، چطور است؟ مادربزرگ موافقت کرد و هر دو مرا در آشپزخانه تنها گذاشتند و رفتند. به هنگام ظهر وقتی آن دو را که در گلخانه مشغول کار بودند برای خوردن غذا صدا کردم هر دو به هم نگاه کردند و پدربزرگ با گفتن حالا معلوم می شود که غذای مورد علاقه آریانا چیست، بیلچۀ باغبانی را زمین گذاشت و هر سه به طرف سالن به راه افتادیم. در ورودی را که پدربزرگ باز کرد نفس بلند و عمیقی کشید و گفت: _ بوهای اشتها آوری به مشام می رسد. میز را با سلیقه چیده بودم و سعی کرده بودم دل هر دو را به دست آورده و غذای مورد علاقه هر دو را آماده کرده بودم. چشم آن دو وقتی به میز چیده شده افتاد هر دو با خوشحالی گفتند: _ چه میز شاهانه ای! گفتم: _ باید ببخشید که اسراف کردم اما وقتی جشنی برپاست عیب ندارد که کمی اسراف شود. مادربزرگ گفت من هم موافقم و پدربزرگ در حالی که برای نشستن صندلی را عقب می کشید گفت: _ چه موافق چه مخالف باید قبول کنیم که میز اشتها برانگیزی است پس تا یخ نکرده لطفا بنشینید که خیلی گرسنه ام. آن دو چنان با اشتها به خوردن مشغول شدند که خستگی کار فراموشم شد و خودم هم با اشتهای تحریک شده به خوردن پرداختم. پس از صرف غذای به قول پدربزرگ سنگین هر دو چنان روی صندلی لم دادند که گویی به آن میخ شده بودند. پدربزرگ گفت: _ آنقدر خوشمزه بود که اندازه از دستم در رفت و چنان سنگین شده ام که نمی توانم بلند شوم. مادربزرگ هم تأیید کرد و من با گفتن خوشحالم که خوشتون آمد به جمع آوری میز پرداختم. پدربزرگ ادامه داد: _ باور کن اگر می دانستم تو تا این اندازه کد بانویی خیلی بیشترها از تو دعوت می کردم تا با ما زندگی کنی. من به شوخی گفتم: _ و آن وقت ها می بایس بی تجربگی های مرا تحمل می کردید، ضمن آن که هنوز هم تجربه کافی نیندوخته ام. مادربزرگ حرف مرا به نشانه تعارف گذاشت و با گفتن، باید به مادرت تبریک بگویم که چنین دختران لایقی پرورش داده سر پدربزرگ را به تکان دادن وا داشت و او هم حرف خانمش را تأیید کرد. برای رفتن به کلاس یا به قول پدربزرگ مکتب خانه، مادربزرگ مرا مثل کودکی پوشاند و هنگامی که می خواستیم از در خارج شویم حس کردم که قادر به راه رفتن نیستم و خیلی سنگین شده ام. زیر لب گفتم: _ اصلا نمی توانم راه بروم. مادربزرگ مشغول دست کردن دستکشهایش بود و سخنم را نشنید اما پدربزرگ که میان ما ایستاده بود نگاهی به قامتم انداخت و آرام زمزمه کرد: _ من حواسش را پرت می کنم، تو برو خودت را سبک کن. با چشمک پدربزرگ به طرف اتاقم به راه افتادم و در مقابل سؤال مادربزرگ که پرسید: _ پس کجا می روی؟ پدربزرگ جواب داد: _ الان بر می گردد، تا شما آرام آرام به طرف در بروید او هم به شما می رسد. مادربزرگ گویی حرف او را پذیرفت و من با سرعت از تعداد بلوزهای پشمی کاستم و با احساس این که راحت شده ام از اتاق بیرون آمدم و شتابان صورت پدربزرگ را بوسیدم و ضمن خداحافظی گفتم: _ ممنونم پدربزرگ. پدربزرگ برایم دست تکان داد و من خود را به مادربزرگ که مقابل در آهنی ایستاده بود رساندم و برای خروج در را باز کردم. خیابان تمیز و عاری از برف بود و این به ما امکان می داد که راحت پیش برویم. مادربزرگ یکبار دیگر در خیابان به ظاهر من نگاه کرد و گفت: _ شال گردنت را بالاتر بکش تا هوای سرد وارد دهانت نشود. سپس به کوچه ای فرعی پیچید و حرکت کرد. همانطور که پدربزرگ قبلا در مورد مکتب خانه گفته بود آنجا هم از خانه دور نبود و ما در عرض ده دقیقه به کلاس رسیدیم. کلاس مادربزرگ پارکینگ سر پوشیده خانۀ یکی از شاکردان مادر بزرگ بود که به صورت اتاق مفروش شده بود و به پارکینک شباهت نداشت. بر روی دیوار آجری تابلوی نقاشی که با خطوط ریز شکل یافته بودند دیده می شد و روی دیوارهای دیگر انواع خط با تابلو و بدون تابلو دیده می شد. در گوشه ای تابلوی تبلیغ یک عکاسخانه به چشم می خورد و آنجا چون کلاس درس، شاگردان روی نیمکت نشسته و به کار تمرین مشغول بودند. در بدو ورود ما همگی بپا خاسته و با مادربزرگ به گرمی روبرو شدند. مادربزرگ مرا به آنها معرفی کرد و با گفتن بچه ها راحت باشید به آنها اجازه نشستن داد. مادربزرگ مرا روی یک صندلی و پشت میز خودش نشاند و گفت: _ بنشین خستگی درکن. خودش با درآوردن پالتو و شال پشمی اش مرا هم واداشت تا بلند شوم و خود را سبک کنم. در هنگام این کار شروع کردم به ارزیابی و شمردن شاگردان و تعداد هفده شاگرد تعدادی نبود که پدربزرگ گفته بود و درست یادم هست که او گفته بود پنج، شش نفر، همگی مرد بودند و درمیانشان من زنی ندیدم و از خود پرسیدم یعنی تعداد مشتاقان خط آقایان زیادتر از خانمهاست؟ مادربزرگ در کیفش را باز کرد و عینکش را بیرون آورد و هنگامی که بر چشم زد پرسید: _ هاتف و بهادر می آیند؟ یکی از مردان بدون این که دست از کار بردارد گفت: _ دیشب هاتف به من گفت که امروز می آید. مادربزرگ با خوشحالی گفت: _ پس کمی صبر می کنیم تا برسند. و با گفتن این حرف به راه افتاد و به نمونه های خط حاضرین نگاه کرد. من هم روی همان صندلی مادربزرگ نشستم و به ارزیابی ادامه دادم. در میان شاگردان مادربزرگ همه سنی وجود داشت اما می توانم بگویم شاگرد مسن نداشت. سن آنها را از ده سال تا بیست و هفت یا بیست و هشت سال تخمین زدم. خیلی دوست داشتم که هر چه زودتر این آقا هاتف را که با روحیه پدربزگ و مادربزرگ من بازی کرده بود ببینم. در همین فکر بودم که در باز شد و دو مرد جوان داخل شدند که زیر بغل هر دو کیف بود. ورود آنها و کیف آنها به راستی مرا برد به جو کلاس و مدرسه به خنده ام انداخت. مادربزرگ با ورود آن دو کار بازدید را نیمه کاره گذاشت و خوشحال به سلام آنها پاسخ داد و به استقبالشان رفت. شاگردان دیگر هم بلند شدند و در آنی پارکینگ شلوع و پر همهمه شد. آنها با هم حرف می زدند و دقایقی همگی حضور مرا فراموش کردند. وقتی کار استقبال به پایان رسید و صدای مادربزرگ بلند شد که گفت، بچه ها، بچه ها به جای خود! خنده ام گرفت چرا که با فرمان مادربزرگ همگی به جای خود برگشتند. تازه در آن هنگام بود که مادربزرگ متوجه شد مرا به این دو شاگردش معرفی نکرده. آن دو سر جای خود نشسته بودند که مادربزرگ گفت: _ هاتف، بهادر، با نوه ام آشنا شوید. آن دو با نگاه به جستجوی من پرداختند و از سر جای خود بلند شدند و به من خوشامد و خیر مقدم گفتند. وقتی کار شروع شد و مادربزرگ روی تخته سیاه شروع به نوشتن و توضیح دادن کرد حس کردم که به این کار علاقه پیدا کرده ام و در ضمن از این که درس نیاموخته و از روی غریزه همانطور می نویسم که می بایست بنویسم در خود احساس شعف و تکبر کردم و حرفهای پدربزرگ را به یاد آوردم که گفته بود می توانم با اطمینان بگویم که تو فوق العاده ای. در آن لحظه آرزو داشتم که ای کاش پدربزرگ این سخنش را در همین جمع بر زبان آورده و مرا ستوده بود. کمی دلم گرفت و از خود پرسیدم می شود مادر بزرگ کاری کند که من هم استعدادم را نشان بدهم؟ هنوز فکرم را کامل نکرده بودم که مادربزرگ از همان پای تخته مرا به نام صدا زد و گفت: _ آریانا، عزیزم بیا! حس کردم که چیزی در وجودم فرو ریخت و دست و پایم شروع به لرزیدن کرد. پیش خود گفتم وای نکند مادربزرگ بخواهد که من خطی بنویسم؟ اگر چنین کاری بخواهد هرگز نمی توانم! با ترس و لرز بلند شدم و به طرفش رفتم، وقتی کنارش ایستادم گفت: _ این نوۀ من با این که هرگز تعلیم ندیده و اینطور که فهمیده ام اصلا علاقه ای هم به هنر خطاطی ندارد اما خط خوشی دارد و همسرم عقیده دارد که اگر شما خط او را ببینید مرا رها می کنید و از او تعلیم می گیرید. باید اقرار کنم که من هنوز خط درشت او را ندیده ام اما به صدق کلام همسرم که استاد من است ایمان دارم و حالا می خواهم او را امتحان کنم. می دانم که الان چه حالی دارد و در مقابل شماها که هر کدام استادید هول شده و شاید به خوبی هیچ کدامتان نتواند بنویسد اما بد نیست که امتحان کنیم. سپس گچ را به دستم داد و گفت: _ عزیزم این بیت را بنویس، با اشک ندامت کنم چهره را تر. سر به زیر انداختم و گفتم: _ مادربزرگ اجازه بدین این کار را نکنم چون به قدری هول شده ام که دستم می لرزد. از میان جمع یکی گفت: _ بیشتر از دست من! سر بلند کردم و چشمم به هاتف افتاد و از آن فاصله لرزشی ندیدم. اما دلم آنچنان به حالش سوخت که از حرفم شرمنده شدم و گچ را از دست مادربزرگ گرفتم و بیت را نوشتم. من کار کارشناسی نه دیده بودم و نه می شناختم و به همان شیوۀ غریزی بیت را نوشتم و منتظر بودم که یا مادر بزرگ و یا یکی از آقایان لب به ایراد باز کند و چیزی بگوید. اما وقتی صدای کف زدن جمع بلند شد و مادربزرگ با یک دست بغلم کرد و گفت بسیار عالی است حس کردم که قلبم دارد از سینه ام بیرون می آید و چیزی نمانده که غش کنم. مادربزرگ گچ رنگی برداشت و با آن روی نوشته من نقطه گذاری کرد و ضمن تشریح به شاگردان دیگر گفت: _ ببینید تمام قوانین رسم الخط مراعات شده و متأسفم که می بینم آریانا علاقه ای به این کار ندارد. یک نفر گفت: _ من هم اگر به جای نوۀ شما بودم می رفتم هنر دیگری را امتحان می کردم. سپس به نگاه متعجب مادربزرگ خندید و گفت: _ ما داریم تلاش می کنیم که روزی بتوانیم به پایۀ شما برسیم، وقتی نوه تان خودبخود استاد است چرا وقتش را روی این کار بگذارد؟ مادربزرگ گفت: _ برای این که بتواند پاسخگوی مشتاقان باشد و اگر سؤالی پرسیده شود بتواند جواب بدهد. یکی دیگر از شاگردان گفت: _ تئوری و عملی باهم. و مادربزرگ حرف او را تأیید کرد. دیدم دارد وقت کلاس پیرامون درست و نادرست بودن فکر من تلف می شود. در حالی که دیگر آن خجالت و ترس اولیه را نداشتم لبخند زدم و گفتم: _ پول کلاس امروزتان هدر رفت! با یاد آوری من، مادربزرگ خندید و گفت: _ نوه ام درست می گوید، به کارمان ادامه می دهیم. من برگشتم و سر جایم نشستم و دیگر تا پایان ساعت کلاس حرفی خارج از درس به میان نیامد. وقتی مادربزرگ اعلام کرد که بچه ها کافی است و روی همین بیت شعر کار کنید، صدای کشیده شدن قلمها روی کاغذ به پایان رسید و تعجب کردم که چرا دیگر این آهنگ به گوشم ناخوشایند نیامده بود. آخرین افرادی که از کلاس بیرون می رفتند بهادر و هاتف بودند و شنیدم که مادربزرگ آنها را مخاطب قرار داد و گفت: _ بچه ها چند لحظه صبر کنید. هنگامی که آنها ایستادند مادربزرگ سراغ کیفش رفت و لحظه ای بعد جعبۀ باریک آهنی که می دانستم جا قلمی پدربزرگ است را به طرف هاتف گرفت و گفت: _ این هدیۀ همسرم به توست به مناسبت بازگشتت به کلاس. جرقه ای که از چشم هاتف بیرون جهید را هر دو دیدیم و هاتف با گشودن آن و نگاه به درون آن گفت: _ استاد مرا شرمنده کردند و نمی دانم چگونه قدردانی کنم. مادربزرگ گفت: _ برای من و همسرم عشق تو به هنر خطاطی کافی است و هر دو از این که شنیدیم می خواهی ادامه بدهی آنقدر خوشحالم که این قلمها بدون استفاده نماندند. هاتف یکبار دیگر تشکر کرد و هنگامی که برای خداحافظی به من نگریست گفت: _ استاد، افراد مبتدی چون من، به استادانی چون شما نیاز دارند و حال که خداوند چنین موهبتی را به شما عرضه کرده بر شماست که آن را نهان نکرده و به مشتاقان بیاموزید. امیدوارم در جلسه دیگر هم شما را زیارت کنم! من مثل آدمهای منگ و لال فقط نگاه کردم و شاهد بیرون رفتن آنها بودم، حتی به خداحافظی شان هم پاسخ نداده بودم. به هنگام بازگشت مادربزرگ گفت: _ عشق دارویی است که وقتی با روح آمیخته گردد معجونی می شود که هر درد بی درمانی را مداوا می کند. وقتی به خانه رسیدیم و پدربزرگ به استقبالمان آمد اولین سؤالی که پرسید این بود: _ مکتب چطور بود، آیا خوشت آمد؟ منظور من بودم، به پدربزرگ گفتم: _ آنجا مکتب نیست بلکه دانشگاه است و مادربزرگ استاد آن است. نوزده دانشجوی پر استعداد هم دارد که یکی بهتر از دیگری هستند چقدر از کارتان خوشم آمد پدربزرگ که قلمهای خودتان را به هاتف هدیه کردید، من به هر دوی شما افتخار می کنم. آنقدر خوشحال بودم که پدربزرگ متعجب رو به مادربزرگ کرد و پرسید: _ آنجا چه خبر بود که نوه مان اینقدر شلوغ و پر تحرک شده است؟ مادربزرگ با لبخند نگاهم کرد و هیچ نگفت. سرمیز شام آن چه را که دیده و شنیده بودم با آب و تاب شرح دادم و از احساسام به هنگام فراخوانده شدن و ترس و دلهره ای که پیدا کرده بودم برای آنها گفتم و در آخر سخنم پند هاتف را بیان کردم و پدربزرگ که با دقت به حرفهایم گوش می کرد وقتی ساکت شدم پرسید: _ حالا عقیده ات تغییر کرد و آیا هاتف توانست تو را علاقمند کند؟ برای این که آنها گمان نکنند دختر متزلزلی هستم و زود تغییر عقیده می دهم گفتم: _ من اگر می خواستم تغییر عقیده بدهم با پیشنهاد شما این کار را می کردم، من هنوز هم دوست دارم نقاش شوم. پدربزرگ با صدا خندید و گفت: _ و من می گویم هنوز دیر نشده و ما به قدر کافی فرصت داریم و امیدمان را از دست نمی دهیم. اما حالا که خودم تنها هستم و پای لجبازی در میان نیست اقرار می کنم که دارد ذوق و شوق این هنر در وجودم زنده می شود و بدم نمی آید که آن را دنبال کنم شاید اگر خدا بخواهد روزی خودم همچون مادربزرگ شاگردانی را تعلیم بدهم. این را فراموش کردم بنویسم که مادربزرگ شاگردان دختر هم دارد و فقط روزهایش تفاوت می کند. تصمیم گرفته ام که در جلسه خانمها هم شرکت بکنم و ذوق آنها را هم از نزدیک ببینم. در میان نوزده شاگرد مادربزرگ سه تن را صمیمی تر از دیگران با مادربزرگ دیدم، هاتف، بهادر و انوشیروان. انوشیروان همان شاگردی بود که به دفاع از من برخاسته و گفته بود که با من هم عقیده است که بخواهم هنر دیگری را دنبال کنم. او قدی نسبتا بلند دارد و با داشتن ریش و سبیل سیاه مسن تر از دیگران به نظر می رسد. عینک ذره بینی می زند و رنگ چشمش از پشت شیشه عینک به نظرم سیاه آمد، بینی و دهانی خوش ترکیب دارد که برای نقاشی مدل خوبی است. او در مقابل هاتف که درشت اندام است و هیچ امتیاز خاصی در چهره ندارد مردی زیبا به نظر می آید. هاتف نه عینکی است و نه صورت هنرمندانه ای دارد، یک چهره معمولی اما در صحبت کردن پخته تر از انوشیروان به نظرم رسید و شاید به دلیل پندی که داد اینگونه برداشت کردم. بهادر جثه ای ریزه میزه دارد و خیلی کوچکتر از سنش که مادربزرگ می گفت همسن هاتف است به نظر می آید و من باور نکردم که او جوانی بیست و پنج ساله باشد و برای او سی بیست و بیست و یک را تخمین زده بودم که مادربزرگ مرا از اشتباه درآورد. اشتباه دیگری هم که کرده بودم این بود که گمان کرده بودم پارکینگ و یا بهتر بگویم ملک کلاس استیجاری است که مادربزرگ با عنوان کردن این که ملک متعلق به استاد نقاشی بنام نادریزدانی است و بابت اختصاص یافتن به کلاس خطاطی هیچ اجاره ای پرداخت نمی شود. سعی کردم چهره آقای یزدانی را به خاطر آورم که هنوز مطمئن نیستم و تصمیم گرفته ام بار دیگر دقت کنم تا نامها و چهره ها را به خاطر بسپارم. احساس خیلی خوبی دارم و خوشحالم که با مادربزرگ رفتم. اما چشمانم از شدت خواب سنگین شده و قادر به نوشتن نیستم. صبح وقتی برای آماده کردن صبحانه قدم به آشپزخانه گذاشتم از دیدن چند قابلمه بر روی گاز که در حال جوشیدن بود تعجب کردم و از مادربزرگ پرسیدم: _ مهمان داریم؟ به جای او پدربزرگ گفت: _ حدس بزن چه کسانی هستند؟ نمی دانم چرا در آن لحظه فکرم رفت به دنبال عمو مهدی و پرسیدم: _ عمو می آید؟ مادربزرگ به نشانه نه سر تکان داد و پدربزرگ گفت: _ نزدیک شدی! با تردید پرسیدم: _ پدرم می آید؟ پدربزرگ با صدا خندید و گفت: _ نه تنها پدرت بلکه همه خانواده می آیند. آنقدر خوشحال شده بودم که چیزی نمانده بود جیغ بکشم. مادر بزرگ به نگاه ناباور من لبخند زد و گفت: _ صبح زود از خواب بیدارشان کردم تا برنامه ای برای امروز تدارک ندیده اند بیایند اینجا تا یکدیگر را ببینیم. _ مادربزرگ شما و پدربزرگ هر دو شاهکارید. توی این خونه هیچ وقت رکود و یکنواختی وجود ندارد و آدم هر لجظه منتظر یک خبر غیر مترقبه است. وای نمی دانید چقدر خوشحالم کردید، اما ای کاش گذاشته بودید کمکتان می کردم. _ هنوز بیشتر کارها مانده که تو باید زحمتش را بکشی، اما اول صبحانه بخور تا بعد بگویم که چه باید بکنی. حضور خانواده آنهم به طور دسته جمعی یک خبر فوق العاده بود، با شتاب صبحانه خوردم و خود را آماده کار نشان دادم. زمانی که مشغول در هر فرصتی چشم به ساعت می انداختم و ورودشان را پیش خود حدس می زدم، برایم آنها مسافرانی بودند که از راه دور می آمدند. بودن تلفن در خانه می توانست خلاء دلتنگی را از بین ببرد اما پدر گفته بود که پدربزرگ جز در روزهای خاص عادت ندارد تا با کسی تماس بگیرد اما دیگران می توانند با او تماس داشته و حالش را جویا شوند. ما عادت پدربزرگ را به خست او تعبیر کرده بودیم اما در این مدت که من با آنها هم خانه شده بودم از هر دوی آنها حرکتی مبنی بر خساست ندیده و بر عکس آن دو را موجوداتی دست و دلباز شناخته بودم. با این حال هرگز سعی نکرده بودم که حرکتی بر خلاف میل آنها انجام داده باشم که یکی از آن کارها تماس گرفتن با خانواده بود. تقریبا ظهر بود که با توقف اتومبیلی گوشهایم تیز شد و پس از لحظاتی وقتی زنگ خانه به صدا درآمد بی اختیار از روی صندلی پریدم و با شوق گفتم: _ آمدند! در که باز شد و سر اتومبیل نامی وارد باغ شد اختیار از کف دادم و برای استقبال به حیاط دویدم. اولین کسی که پیاده شد دیانا بود، او هم هیجانش کمتر از من نبود. با شوق یکدیگر را در آغوش کشیدیم و صورت هم را غرق بوسه ساختیم. حضور همگی آنها با هم مرا گیج کرده بود و نمی دانستم کدام یک را در آغوش بگیرم. به نظرم رسید که همگی سلامت و از روحیه ای شاد برخوردارند، نظر آنها هم در مورد من همین بود و مادر با گفتن آب و هوای شمیران به تو ساخته به من یاد آوری کرد که از دوری آنها زیاد هم ناراحت و افسرده نبوده ام. به پدر گفتم: _ پدربزرگ آنقدر مهربان و رئوف است که حد ندارد و خوشحالم که آنها مرا انتخاب کردند. پدربزرگ و مادربزرگ پشت شیشه ایستاده بودند و به تجمع ما در کنار اتومبیل نگاه می کردند. نامی ما را به موقعیتمان آگاه کرد و گفت: _ پدربزرگ خسته شدند، بقیه حرفهایتان را بگذارید داخل خانه بزنید. پدر حرکت کرد و به دنبال او ما هم راه افتادیم. از دیانا پرسیدم: _ نادیا چرا نیامد، آیا حال سینا خوب است؟ دیانا آرام نجوا کرد: _ آنها دعوت نداشتند، اما حالشان خوب است و سلام رساندند. سینا دارد دندان درمی آورد، و بچه ناآرامی شده. نادیا وقتی دید ما همه داریم برای دیدن تو می آئیم غصه دار شد. بعد نگاهی به باغ بی بهار انداخت و گفت: _ چه بیروح و غم افزاست، تو حوصله ات اینجا سر نمی رود؟ از چشم دیانا به باغ نگاه کردم و گفتم: _ درختان لخت هم زیبا هستند اما دیگر چیزی نمانده که لباس بپوشند. به سخنم خندید و باز هم پرسید: _ با همسایه و دوستی آشنا شده ای؟ سر تکان دادم و گفتم: _ از روزی که آمده ام کسی به دیدن پدربزرگ نیامده اما من با شاگردان مادربزرگ آشنا شده ام که خودش شرح مفصلی دارد که بعدا برایت تعریف خواهم کرد. پدربزرگ پسر ارشدش را سفت و محکم در آغوش کشید و ساعتی بعد همه ساکت نشسته و حرفی برای گفتن نداشتند.   

مهدی رهنما بازدید : 402 شنبه 15 تیر 1392 نظرات (0)

شب بود و همه اهل خانه پس از خوردن شام هر یک به کار خود مشغول بودند، پدر پای تلویزیون نشسته بود و داشت به صحبتهای گوینده که از بازگشایی مدارس و آغاز سال تحصیلی گفتگو می کرد گوش می داد و خواهر و برادر کوچکترم داشتند با ذوق کیف و لوازم درون آن را بین خود تقسیم می کردند و صدای مشاجره اشان که بر سر انتخاب خط کش بود به گوش می رسید. خواهر بزرگم بچه خود را با شیشه شیر می داد و مادر در کمد چوبی را باز کرده بود و از میان تلی از لباس آنها را که مربوط به من بود کنار می گذاشت و زیر لب حرفهایی میزد که می دانستم منظورش به من است اما گوش من به حرفهای او نبود. برادرم روزنامه عصر را که با خود از اداره آورده بود مطالعه می کرد و من داشتم با چشم اتاق و اثاث را می کاویدم تا شاید چیزی جدید ببینم یا خاطره ای را به یاد آورم اما به نظرم رسید همه چیز عادی و یکنواخت است و حسی در من بر نمی انگیزد. حتی گوبلنی که از غروب دریا بود و خودم آن را دوخته بودم و در قاب چوبی بالای میز تلویزیون به دیوار آویخته شده بود حسی در من برنینگیخت و بی حوصله تر شدم. با ورود خواهر دیگرم به اتاق که سینی چای به دست داشت و مستقیم به طرف پدر می رفت چشمم به بسته ای افتاد که زیر بغل زده بود و تلاش می کرد که توازن میان سینی و بسته را نگهدارد. وقتی با دقت سینی را زمین گذاشت بسته از زیر بغلش سر خورد و در مقابل پای برادرم روی روزنامه افتاد و نظر او را به خود جلب کرد. (نامی) سر از روی روزنامه بلند کرد و چشمش که به بسته افتاد پرسید: _ این چیه؟ خواهرم بسته را برداشت و به طرف مادر گرفت و گفت: _ مال آریاناست مادر، لطفا این را هم بگذار توی ساک او. مادر بسته را از دست دیانا گرفت و کمی سبک سنگین کرد و پرسید: _ این چیه؟ دیانا با بی حوصلگی گفت: _ کتاب است، برای آریانا گرفتم که اگر تو خونه پدربزرگ حوصله اش سر رفت مطالعه کنه. خواهر بزرگم نادیا که دادن شیر بچه فارغ شده بود در حالی که از کار دیانا زیاد خوشش نیامده بود گفت: _ آریانا که برای تعطیلات نمی رود! مادر بسته را در پهلوی ساک جا داد و گفت: _ همه وقت هم که کار نمی کند. شبها کتاب می خواند. توجهم به گفتگوی آن دو جلب شده بود و زمانی که دیدم پدر پیچ تلویزیون را کم کرد و سینی چای را مقابل خود کشید حس کردم که این کار را برای منظور خاصی انجام می دهد که چنین هم بود و او با نوشیدن جرعه ای از چای رو به من کرد و گفت: _ آریانا خوب می داند که چگونه وقتش را تقسیم کند تا از عهده همه کار برآید، بیخود نبود که پدربزرگ و مادر بزرگ انگشت روی او گذاشتند و انتخابش کردند، آنها می توانستند دختر عمویش سمیرا را انتخاب کنند و پیش خودشان ببرند اما چون از کارآیی و زبر و زرنگی آریانا مطمئن بودند او را انتخاب کردند. روی سخن پدر به همه بود اما نگاهش به من بود و داشت با نگاهش تمام زوایای فکر مرا باز می کرد تا ضمن تعریف مرا نسبت به مسئولیتی که بر شانه ام قرار داده بودند آگاه کند. مادر نا خرسند زیر لب گفت: _ آنهم با این انتخابشان، من توی خونه فقط دلم به این دختر خوش بود و تنها این دخترت حرف شنوی داشت که آن هم از دستم بیرون آوردند. نامی بار دیگر سر از روزنامه بلند کرد و گفت: _ شما به فکر خودتان هستید یا اینکه به آیندۀ او فکر می کنید؟ مادر بغض خود را فرو خورد و در جواب نامی فقط آه کشید و سکوت کرد. شب به درازا کشیده بود و با این که نیلوفر و ناجی ساعت های پیش می بایست به رختخواب رفته باشند و خود را برای رفتن به مدرسه آماده می ساختند اما هنوز بیدار بودند و هر دو یکی در سمت راستم نشسته بود و دیگری در سمت چپم و هر دو دستم در اختیارشان بود و مهر خود را با نوازش کردن دستهایم نشان می دادند. حرکت آنها شور عاطفه را در قلبم به غلیان درآورد و گویی پرده ای از مقابل چشمانم کنار رفت و خود را خوشبخت و سعادتمند دیدم. فکر از دست دادن این سعادت موجب شد تا اشکم سرازیر شود و سر هر دو را به سینه بچسبانم و موهایشان را با بوسه های نمناک خود تر کنم و زیر لب بگویم بچه ها بروید بخوابید، فردا دیرتان می شود. پدر که فکر می کنم او هم احساساتی شده بود به ساعت روی دیوار نگاه کرد و گفت: _ آریانا درست می گوید بروید بخوابید تا صبح زود بیدار شوید. بچه ها وقتی به فرمان پدر بلند شدند هر دو گویی دارند مرا همان شبانه بدرقه می کننند خم شدند و صورتم را بوسیدند و هر دو به حالت دو از اتاق خارج شدند. حرکت آنها موجب شد تا مادر رو به دیانا کند و بگوید: _ برو نگذار بچه ها با چشم اشک آلود بخوابند. و خودش بی حوصله لباسهای زیادی را نامرتب در کمد ریخت و درش را بست. (نامی) روزنامه را با کشیدن آه آسوده ای زمین گذاشت و او هم به ساعت نگاه کرد و گفت: _ برویم بخوابیم، فردا صبح زود باید آنجا باشیم. دلم نمی خواهد آنها از رأی شان برگردند. در لحن نامی هم شوخی وجود داشت و هم حقیقتی را بازگو می کرد که همگی از آن به خوبی آگاه بودند و می دانستند دیگ ابراز محبت پدربزرگ و مادربزرگ زود جوش است و اگر اهمال شود از جوشش می افتد و بلافاصله تغییر رأی می دهند و یکی دیگر را جایگزین می کنند. همانطور که زود انتخاب می کنند زود هم برکنار می کنند. مادر به سخن نامی فقط پشت چشمی نازک کرد و پدر تنها کسی بود که بعد از بلند شدن نامی بلند شد و از اتاق خارج شد. مادر به ساک نه چندان نویی که برای من آماده کرده بود نگاه کرد و گفت: _ فکر نمی کنم چیزی کم و کسر باشد. فقط صبح یادت نرود که مسواکت را توی ساک بگذاری. می دانی که پدربزرگ و مادربزرگت به لوازم شخصی چقدر اهمیت می دهند. خواهر بزرگم نادیا که در کنار بچه اش دراز کشیده بود و به خوبی خواب آلودگی از چهره اش هویدا بود گفت: _ سعی کن آنجا دختری متین و آرام باشی و دست از شیطنت برداری، آن دو پیرند و حال و حوصله شلوغی را ندارند. دیانا دلخور گفت: _ مگر داریم او را روانه زندان می کنیم؟ و سپس روی خود را به من کرد و گفت: _ من اگر به جای تو بودم سعی می کردم آنطور که دوست دارم زندگی کنم و از زیبایی آنجا کاملا بهره بگیرم و به حرف هیچ کس هم گوش نمی کردم. من که با اختیار خود نمی روم. پس آنها باید مراعات حال مرا بکنند. مادر از این پیشنهاد و راهنمایی گره به پیشانی انداخت و گفت: _ همین بهتر که تو را انتخاب نکردند و گرنه نرفته بر می گشتی! بعد روی خود را به من کرد و ادامه داد: _ تو همینجوری هم رفتارت پسندیده و خوب است فقط کمی شلوغی که به قول نادیا می بایست کمی مراعات پیرها را بکنی. حالا پاشو برو بخواب تا صبح خسته و کسل نباشی. وقتی من بلند شدم دیانا هم بلند شد و هر دو برای زدن مسواک به دستشویی رفتیم. در حال زدن مسواک بودیم که دیانا با دهان کف کرده گفت: _ درست است که پدربزرگ و مادربزرگ هر دو کمی خسیس تشریف دارند اما خودشان آدمهای مهربانی هستند. من برای تأیید حرف او سر فرود آوردم و پس از زدن مسواک از ترس فراموش کردن، آن را خیس به اتاقم بردم تا در کیف دستی ام بگذارم. توی رختخواب من و دیانا هر دو بیدار بودیم و چشم به سقف دوخته بودیم و هر دو با رویای خود سرگرم بودیم که یکباره گفت: _ شاید آنجا شوهر خوبی برایت پیدا شد و ازدواج کردی، اگر مادربزرگ تو را شوهر بدهد مجبور می شود خودش جهیزیه تو را هم فراهم کند که خودش امتیاز خوبیست و همه می دانیم که او برای این که جای حرف برای کسی نگذارد سنگ تمام می گذارد. دیدی که برای جمیله که مستخدم هم بود چکار که نکرد و او بهتر از نادیا به خانه شوهر رفت و حرص مادر را در آورد که هنوز هم مادر آن را فراموش نکرده. من احساس می کنم که تو در آنجا به سعادت می رسی و خوشبخت می شوی. با این که فاصله ما زیاد نیست اما فکر می کنم که تو داری خیلی دور می شوی و ما را فراموش می کنی. به طرفش چرخیدم و گفتم: _ مهمل نگو، من همه شما را دوست دارم و در هیچ کجا مثل این خانه احساس خوشبختی نمی کنم و امیدوارم که ماهی یکبار پدربزرگ اجازه بدهد بیایم و شما را ببینم. دیانا در میان آهش گفت خدا کند و بیش از این دیگر چیزی نگفت و به خواب رفت. سوز سرد آخرین فصل سرما از زیر پنجره به درون اتاق می آمد و با وجود بخاری گرمی که با شعله آبی می سوخت حس کردم که سردم شده و سر به زیر لحاف پنهان کردم و در تاریکی بغض نهان شده در گلو را فرو ریختم. نمی دانم چقدر خوابیدم، وقتی با تکان دست مادر بیدار شدم خورشید هنوز طلوع نکرده بود. مادر با اشاره به من فهماند که بلند شوم و به دنبالش حرکت کنم. همۀ اهل خانه هنوز در خواب بودند و تنها چراغ آشپزخانه روشن بود. وقتی به دنبال مادر وارد آشپزخانه شدم سماور و چای آماده بود. مادر مرا روی صندلی نشاند و گفت: _ تو زودتر صبحانه بخور تا بچه ها بیدار نشده اند. در ضمن می خواستم حرفهایی به تو بگویم که دلم نمی خواست کسی جز من و خودت بشنود. مادر در یک لیوان بزرگ برایم چای ریخت و خودش آن را شیرین کرد و بعد سر سفره را باز کرد و گفت تا من حرف می زنم تو مشغول خوردن شو، و خودش ضمن لقمه گرفتن برای من مثل کاری که هر روز برای ناجی می کرد گفت: _ تو دختر بزرگی هستی و خودت می دانی که چگونه از خودت مراقبت کنی اما با این حال بد نیست که حرفهای مرا هم بشنوی و آنها را به کار بگیری. تو در خانه پدربزرگ تنها هستی و کسی از ما نیست که تو را در مورد لزوم یاری کند و یا این که از تو حمایت کند. آنها می خواهند تو کمک حالشان بشوی و از آنها مراقبت کنی، پس خوب حواست را جمع کن و مسئله را ساده نگیر. رفتار تو نشانگر تربیت خانواده توست و تو هر گونه که رفتار کنی آنها از چشم من و پدرت می بینند و در واقع تو نماینده رفتاری این خانواده هستی، پس سعی کن به اعمالت کاملا مسلط باشی و کاری را از روی بی تدبیری انجام ندهی. خواسته هایت را نگهدار وقتی به خانه برگشتی ابراز کن و در آنجا خود را بی نیاز نشان بده. با کسی طرح دوستی نریز و به او اعتماد نکن. هر حرف و سخنی که آنجا می شنوی و هر حرکتی که می بینی مثل یک راز پیش خودت نگهدار و پیش کسی افشا نکن. می دانم که روزهای اول سخت و دشوار است تا با محیط انس بگیری اما عادت می کنی ضمن آن که پدربزرگت چون آدم سرشناسی است تو در آنجا با آدمهای زیادی روبرو می شوی که می توانی از آنها خیلی چیزها یاد بگیری که در آینده به کارت بیاید. اینها را به تو می گویم که یک وقت بچگی نکنی و آنها را از پذیرفتن خودت پشیمان نکنی، به آنها نشان بده که خوب تربیت شده ای و نه تنها چیزی از جمیله کمتر نداری بلکه بهتر هم هستی. درست است که پدربزرگ و مادربزرگ تو را به این عنوان که هم همصحبتشان باشی انتخاب کرده اند اما من به تو می گویم که وظیفه تو تنها مصاحبت نیست و می بایست از آنها پرستاری هم بکنی و احتیاجاتشان را برآورده کنی. حواست را جمع کن یک وقت در دادن داروهای آنها اشتباه نکنی و خودت را به دردسر نیندازی، هر چند که مادربزرگت آنقدرها هم پیر نیست اما مراقب باش. من همیشه سعی کرده ام که همگی شما را در ناز و نعمت بزرگ کنم و خودت شاهدی که تو زندگی پدرت هرگز چیزی برای خود نخواستم و آنچه بهترین بود برای تو و خواهر و برادرهایت خواستم در عوض توقع و انتظار دارم که خوب و پاکدامن باشید و زحمات من و پدرت را هدر ندهید. مادر بلند شد و از زیر مشمعی که روی کابینت آشپزخانه انداخته بود مقداری پول درآورد و مقابلم گذاشت و گفت: _ این پول را بردار و در جایی پنهانش کن و تا ضرورتی پیش نیامده از آن استفاده نکن. حالا به من نگاه کن و بگو فهمیدی چه گفتم؟ به صورتش نگاه کردم و گفتم: _ بله فهمیدم. مادر لبخندی بر لبش نشست و گفت: _ خوشحالم کردی، حالا بلند شو و کم کم خودت را آماده کن تا من هم (نامی) را صدا کنم. وقتی از آشپزخانه بیرون رفتم پدر هم برای گرفتن وضو بیدار شده بود و با دیدن من گفت: _ مادرت گمان می کند دارد تو را به سفر قندهار می فرستد یا پیش آدمهایی می فرستد که غریبه اند و تو را نمی شناسند. از اینجا تا نیاوران مگر چقدر راه است، تازه مگر بار اول است که تو به خانه آنها می روی؟ ولی طوری رفتار می کند انگار که ما این طرف دنیا هستیم و تو را داریم روانه می کنیم بروی آن طرف دنیا. دختر جان ما فقط نیم ساعت راه با هم فاصله داریم آن هم اگر خیابان شلوغ و پر ترافیک باشد در غیر این صورت با ده دقیقه پیمودن راه بهم می رسیم. امان از دست این زنها که همه چیز را بزرگ می کنند و زندگی را سخت می گیرند. به راستی حرفهای پدرم درست بود و من از زمانی که فهمیدم توسط پدربزرگ و مادربزرگ انتخاب شده ام که در خانه وسیع آنها ماندگار شوم در خانه طوری انعکاس پیدا کردم که گویی دارم به سفری دور می روم و امید دیدن یکدیگر را از دست می دهیم و این رفتار بیشتر از جانب مادر بود و من تحت تأثیر رفتار او فراموش کردم که محل اقامت جدیدم در همین تهران است و تنها چند خیابان با یکدیگر فاصله داریم. یاد آوری از پدر موجب آرامش خیالم شد و نفس آسوده ای کشیدم و به خود گفتم حق با پدر است و به اتاق رفتم تا خود را آماده کنم، اما با تمام دلخوشی هایی که بخود دادم هنگام خداحافظی بار دیگر فراموشمان شد و چون مسافری که به راه دوری می رود از یکدیگر خداحافظی کردیم و گریه سر دادیم. در اتومبیل که نشستم این بار نامی بود که به عنوان آخرین موعظه لب به نصیحت گشود و من پیش خود فکر کردم که نامی اخلاقش بیشتر شبیه مادر است تا پدر و او هم همان نگرانی هایی را دارد که مادر دارد. خیابان در آن وقت صبح خلوت بود و هنوز از ترافیک و شلوغی خبری نبود. نمی دانم چرا احساس می کردم که خیابانها را نمی شناسم و چنین فکری کردم که دارم در مسیر ناشناسی حرکت می کنم. وقتی به نیاوران رسیدیم هوای سرد صبحگاهی را بیشتر احساس کردم و به برفهای انباشته شده در هر کوی و خیابان نگاه کردم و گفتم: _ اینجا چقدر برف آمده؟ نامی همانطور که به مقابلش نظر داشت گفت: _ کوههای شمیران پر از برف است، زمستان امسال زمستان پر نعمتی بود. به خیابان پشت کاخ که پیچیدیم نامی گفت: _ من تو را مقابل در باغ پیاده می کنم و خودم بر می گردم، اگر آنها پرسیدند با چه آمدی بگو آژانس تو را رساند. راستش حال و حوصله آنها را ندارم. قبول کردم و نامی یک درمانده به در باغ مرا پیاده کرد و ساکم را به دستم داد و با گفتن حرفهایم یادت نرود از من جدا شد. ایستادم تا او سوار شد و حرکت کرد و بعد خودم به راه افتادم. هوا سوز عجیبی داشت که موجب شد با گامهایی تند حرکت کنم تا زودتر به مقصد برسم، وقتی زنگ را فشردم لحظاتی طول کشید تا صدای مادربزرگ را از آیفون شنیدم که پرسید: _ کیه؟ گفتم: _ منم مادربزرگ، آریانا. صدای تیلیک باز شدن در را شنیدم، وقتی در را باز کردم از دیدن صحن سراسر سفید از برف لحظه ای ایستادم و نگاه کردم، خانه یکپارچه سفید پوش بود و برفهای نشسته روی شاخ و برگ درختان چنار و کاج مثل دانه های الماس زیر نور خورشید صبحگاهی می درخشیدند. خم شدم و از روی سکوی بلند باغچه مشتی برف برداشتم و در دستم گلوله کردم و خواستم آن را نثار شاخه درختان کنم که پند نرگس به یادم آمد و شیطنت را چون طفل خطاکاری کنار گذاشتم و به سوی ساختمان حرکت کردم. مادربزرگ پشت پرده تور به استقبال ایستاده بود. هفت پله ساختمان از سطح باغ بلندتر بود، وقتی پله را پیمودم و در سالن را باز کردم مادربزرگ را روبروی خود دیدم که خندان آغوش برویم گشود و سخت مرا در برگرفت و صورتم را بوسید و با پرسیدن تنها آمدی؟ حرفهای نامی را به یاد آوردم و گفتم: _ با آژانس آمدم. مادر بزرگ خندید و گفت: _ خیلی خوش آمدی، بیا تو و پالتو و رو سری ات را آویزان کن. به دستورش عمل کردم و مادربزرگ ضمن اشاره به ساک که بردارم و دنبالش بروم حال اهل خانه را پرسید و از تک تک آنها جویا شد. وقتی مادربزرگ در اتاقی را که سابقا به جمیله اختصاص داشت برایم باز کرد بیکباره دلم گرفت و حرف مادر یادم افتاد که من فقط برای مصاحبت انتخاب نشده ام و در حقیقت جای جمیله را گرفته ام. مادربزرگ در کمد دیواری را باز کرد و گفت: _ ساکت را بگذار اینجا و لباسهایت را هم آویزان کن. از این اتاق خوشت می آید؟ ببین چه پنجره بزرگی دارد. مادربزرگ پرده کشیده شده را کنار زد و من توانستم به صدق گفته اش پی ببرم. وقتی چشم از پنجره گرفتم و نگاهی به اتاق انداختم به نظرم رسید که تمام لوازم درون اتاق از تختخواب گرفته تا میز توالت و فرش همگی مال همان ساکن قبلی است و تنها به نظرم رسید که روی دیوار به خوبی نمایان بود. مادربزرگ به دمپایی کنار تخت اشاره کرد و گفت اینها را بپوش هم نرم است و هم گرم. دمپایی شکل گربه بود که آن را بیشتر مناسب نیلوفر دیدم اما عقیده ام را برای خودم نگهداشتم و با گفتن چشم آن را پوشیدم که خوشبختانه اندازۀ پایم بود و مشکلی نداشتم به دنبال مادربزرگ به راه افتادم و او مرا با خود به جای اتاق به آشپزخانه برد. پدربزرگ روی صندلی پشت میز غذا خوری نشسته بود و داشت با خیال راحت سیگار می کشید. وقتی ما وارد شدیم سیگار را در زیر سیگاری انداخت و با چهره ای بشاش دو دستش را به طرفم دراز کرد و گفت: _ آریانا، عزیزم خیلی خوش آمدی بابا. سلام کردم و به طرفش رفتم و با بوسیدن صورتش او مرا در صندلی کنار دست خود نشاند و گفت: _ هر وقت تو را می بینم از دفعه قبل بلندتر شده ای، تو چرا اینقدر قد می کشی دختر جان؟ مادربزرگ گفت: _ اشتباه نکن او قدش طبیعی است اما این من و تو هستیم که آب می رویم و قدمان کوتاه می شود. پدربزرگ با ظاهری رنجیده رو به من کرد و پرسید: _ راست می گه آریانا، ما دیگر پیر شده ایم؟ خندید و گفتم: _ در خانواده و طایفه نیاورانی پیری مفهومی ندارد. پدربزرگ از استدلالم خندید و گفت: _ همینطور است که تو می گویی، خب تعریف کن دختر جان، حالت چطور است، پدر، مادر و بقیه چطورند؟ کوتاه گفتم: _ خوبند و سلام می رسانند، راستی پدربزرگ شما چقدر برف دارید! نگاه پدربزرگ و مادربزرگ در هم گره خورد و یک صدا خندیدند و مادربزرگ پرسید: _ مگر شما ندارید؟ _ برف ما زود آب می شود اما اینجا ... پدربزرگ گفت: _ معلوم است که توی مدرسه درس جغرافی ات خوب نبوده و گر نه می دانستم که ما در دامنه کوه البرز در دره نیاوران هستیم. گفتم: _ پدربزرگ جغرافی من چندان هم بد نبود، شاید با دیدن این همه برف دچار شگفتی شدم و سؤال کردم. پدربزرگ دستش را روی دستم گذاشت و گفت: _ بنوش تا در این هوای سرد یخ نکرده. رفتار آنها را گرم و صمیمی و خودشان را مهربان یافتم و فراموش کردم که به چه منظور انتخاب شده ام. خودم را همان نوه ای می دیدم که وقتی کوچکتر بودم در تابستان اجازه می یافتم چند روزی مهمان پدربزرگ و مادربزرگ باشم و در باغشان خوش بگذرانم. خوشیهای دوران کودکی چنان در حافظه ام نقش بسته بود که اقرار می کنم وقتی فهمیدم مرا انتخاب کرده اند نه تنها غمگین نشدم بلکه در دلم حس خوشایندی نشست و با دیانا بیشتر موافق بودم تا مادر و نادیا و همان احساس موجب شد که باز هم موقعیت خود را فراموش کنم و بشوم کودکی که آزادانه بازی می کرد، شلوغ می کرد و گاهی حرص مادربزرگ را در می آورد. پدربزرگ پرسید: _ به چه فکر می کنی؟ به خود آمدم و گفتم: _ داشتم فکر می کردم که زمان چقدر سریع می گذرد، گویی همین دیروز بود که من توی باغ می دویدم و مش عباس را دنبال خودم می دواندم. خدا رحمتش کند، من او را خیلی اذیت کردم. پدربزرگ گفت: _ با همه اذیتی که می کردی او تو را بر دیگر نوه های ما ترجیح می داد و همچین که تابستان فرا می رسید با خوشحالی می گفت وقتش رسیده که آریانا بیاید ییلاق و به ما یادآوری می کرد که تو را پیش خودمان بیاوریم. مش عباس باغبانی کردن تو را دوست داشت و می گفت آریانا آنچنان گلها را نوازش می کند و با آنها حرف می زند انگاری که آنها آدمند و حرفش را می فهمند. روی هم رفته تو خودت را پیش او جا کرده بودی و دوستت داشت. مادربزرگ با گفتن حالا دوست نداشته باشد، رو به من کرد و گفت: _ آریانا بگو ناهار چی بخوریم. از وقت سحر تا حالا از پدربزرگت می پرسم و می گوید بگذار خودش بیاید او هر چه دوست داشت برایش درست کن. حالا تو بگو تا دیر نشده. با شوق بلند شدم و گفتم: _ لطفا شما بنشینید تا من غذا درست کنم. مادربزرگ گفت: _ اما آریانا غذایی که تو درست می کنی برای من و پدربزرگت خوب نیست، ما تحت رژیم هستیم. گفتم: _ اینها را می دانم و به رژیم غذایی شما هم آگاهی دارم و مطمئن باشید در مصرف نمک و چربی رعایت حال شما را می کنم. پدربزرگ خوشحال شد و گفت: _ خانم اجازه بده امتحان کند، برای ذائقه امان بد نیست که دست پخت جدیدی را امتحان کنیم. دست پخت لیلا که حرف ندارد و حتما آریانا به قدر کافی از تجربه مادر استفاده کرده است. تعریف او از طبخ غذای مادر آنچنان به دلم نشست که بار دیگر صورتش را بوسیدم و گفتم: _ پدربزرگ از اعتمادتان متشکرم. پدربزرگ نشان داد که خیال بلند شدن دارد، مادر بزرگ چرخ دستی را به کنار صندلی آورد و پدربزرگ خود را روی آن انداخت و همانطور که چرخ را به حرکت درمی آورد و از آشپزخانه خارج می شد گفت: _ دوست دارم غذا برایم تازگی داشته باشد و ندانم که می خواهم چه درست کنی. در مقابل در آشپزخانه لحظه ای ایستاد و بعد بدون آن که نگاهم کند گفت: _ آریانا خوشحالم که اینجایی. و بعد دور شد. مادربزرگ وقتی مطمئن شد پدربزگ صدایمان را نمی شنود گفت: _ پدربزرگت تو را طور دیگری دوست دارد و تو بیش از بقیه نوه ها برایش عزیزی، من هم تو را دوست دارم، یعنی همگی تان را دوست دارم اما پدربزرگت تو را ترجیح می دهد. وقتی قرار شد یکی از نوه ها را انتخاب کنیم تا با ما زندگی کند او بدون لحظه ای تأمل گفت فقط آریانا. گفتم: _ شاید به این خاطر است که من بیش از نوه های دیگر در اینجا اوقات گذرانده و با شما بوده ام. مادربزرگ در حالیکه در یخچال را باز می کرد گفت: _ پدربزرگت عقیده دارد که تو خیلی به جوانی من شباهت داری، اما من که چنین شباهتی نمی بینم. حرف مادربزرگ به یادم آورد که در میان فامیل همگی هم عقیده بودند که من چهره ام به مادربزرگ بسیار شبیه است. مادربزرگ نسبت به پدربزرگ جوانتر و شاید می توان گفت که خیلی جوانتر است و کلمه زن جاافتاده مناسبتر از پیر برای مادربزرگ است. به گمانم مادربزرگ به سختی شصت سال را داشت در صورتی که پدربزرگ سن هفتاد را پر کرده بود و صورتش کاملا گذشت عمر را نشان می داد. مادربزرگ وقتی مرا در فکر دید به گمان این که من نمی توانم تصمیمی برای درست کردن غذا بگیرم گفت: _ زیاد خودت را ناراحت نکن و با یک غذای ساده تمامش کن. خندیدم و گفتم: _ داشتم فکر می کردم که شما مادربزرگ جوان و خوشگلی هستید و داشتم خودم را در سن شما می دیدم. مادربزرگ گفت: _ می دانم که داری تعارف می کنی چون تو خیلی از من قشنگتری و اگر حرف پدربزرگت را باور کرده ای باید بگویم که شباهت من و تو تنها در دهان و بینی مان است. چشمهای تو درشت و گیرا است اما چشمهای من ریز است. خندیدم و گفتم: _ شما طوری می گویید ریز که بیننده نمی داند چشمها را باور کند یا حرفتان را. چشمهای من کمی درشتتر از چشمان شماست. فقط همین. مادربزرگ تبسمی نمود و خودش برای طبخ غذا کمکم کرد. وقتی هر دو از این کار آسوده شدیم از مادربزرگ پرسیدم: _ جمیله هنوز اینجا می آید؟ مادربزرگ سر فرود آورد و گفت: _ آنها وقتی تهران بیایند مستقیم می آیند پیش ما. بیا برویم ببینیم پدربزرگت چه می کند. مادربزرگ با این حرف به من فهماند که دوست ندارد بیشتر از این در مورد جمیله سؤال کنم. ما پدربزرگ را در سالن و کنار بخاری دیواری یافتیم که نشسته بود و کاغذی روی پایش بود و به ظاهر سرگرم کار بود. من می دانستم که پدربزرگم آن وقتها که هنوز سکته نکرده بود و دستش به لرزش نیفتاده بود خطاطی می کرد و شاگردان زیادی را تعلیم خط داده بود. در خانواده نیاورانی خط خوب داشتن موروثی بود و همه از این هنر بهره مند بودند. پدربزرگ وقتی بازنشسته شد کارگاهش را به پدرم سپرده بود و پدرم با نامی اکنون آن را می گرداند. ضمن آن که نامی حرفه اصلی اش این نیست و در اداره هم کار می کند. پیش از آن که بنشینم از پدربزرگ پرسیدم: _ دوست دارید برایتان چای بیاورم؟ لب پدربزرگ به لبخند متبسم شد و با گفتن نیکی و پرسش مرا بار دیگر به سوی آشپزخانه روانه کرد. مادربزرگ میلی به نوشیدن چای نداشت و من تنها برای پدربزرگ چای آوردم و هنگامی که فنجان را روی پیشخوان بخاری گذاشتم دیدم که پدربزرگ دارد روی کاغذ با مداد صورتی را ترسیم می کند که هنوز در مرحله ابتدایی طرح بود. او بار دیگر به رویم لبخند زد و من کنار مادربزرگ نشستم. دیگر کاری وجود نداشت. هوای گرم سالن در وجود من و مادربزرگ رخوت آفرید و هر دویمان را خواب آلود کرد. من خمیازه ام را سعی کردم پنهان کنم اما نتوانستم. مادربزرگ با دیدن این حالت پرسید: _ خسته شدی. بلند شو برو کمی استراحت کن. اینطور که معلوم است دیشب خوب استراحت نکردی. خواستم حرفش را تکذیب کنم که ادامه داد: _ من مواظب غذا هستم برو استراحت کن. به ناچار بلند شدم و راه اتاقم را در پیش گرفتم. وقتی وارد اتاق شدم دیدم که به راستی خسته ام و احتیاج به خواب دارم. ساعتی بعد با نوازش دست مادربزرگ بر موی سرم دیده باز کردم و چشمم به صورت خندان او افتاد که گفت: _ بلند شو تا غذایت یخ نکرده بخور. با شتاب بلند شدم و نشستم و متحیر به اطرافم نگاه کردم، گویی مشاعرم خوب کار نمی کرد، لحظه ای که سعی کردم کاملا بیدار شوم به موقعیت خود پی بردم و شرمنده بلند شدم و گفتم: _ متأسفم مادربزرگ، خیلی خوابیدم. او ایستاد تا من هم همراهش شوم سپس گفت: _ خسته بودی و زود خوابت برد، اشکالی ندارد. اگر پدربزرگت می خواست که تو سر میز حاضر باشی دلم نمی آمد بیدارت کنم. _ خوب کاری کردید، من بی موقع خوابیدم. وقتی قدم به آشپزخانه گذاشتم و چشمم به میز غذای آماده افتاد عرق شرم بر پیشانی ام نشست و گرسنگی را فراموش کردم. پدربزرگ تأسفم را در نگاهم خواند و با خوشحالی گفت: _ بنشین و زودتر برایم غذا بکش که از رنگ و رویش معلوم است باید غذای خوشمزه ای باشد. برای آنها غذا کشیدم و پدربزرگ با اولین قاشقی که به دهان برد زبان به تمجید گشود و با گفتن دستت درد نکند چه خوشمزه شد آنقدر شرمسارم کرد که با بغض گفتم: _ متأسفم. پدربزرگ بار دیگر خندید و گفت: _ از چی متأسفی، از این که بعد از مدتها غذای خوشمزه می خوریم. _ از این که خوابم برد و مادربزرگ به زحمت افتادند. پدربزرگ رو به هر دوی ما کرد و پرسید: _ من نفهمیدم این غذا را کدام یک از شما پخته؟ مادربزرگ گفت: _ خورشت را آریانا و برنج کار من است. پدربزرگ قاشقی دیگر برداشت و گفت: _ این ضرب المثل اشتباه است که وقتی دو آشپز در خانه باشد غذا یا شور می شود یا بی نمک. چون این غذا هم خورشت اش عالی است و هم برنج اش. حرفهای دلگرم کننده پدربزرگ کم کم حالم را بهبود بخشید و اشتهایم تحریک شد. هنگامی که اولین قاشق غذا را به دهان گذاشتم تعجب کردم چرا که به راستی خورشتی خوشمزه شده بود. بعد از غذا این من بودم که پرسیدم: _ خب به من بگویید دارو دارید یا نه! پدربزرگ نگاهی به من انداخت و گفت: _ البته که داریم، مال من بالای تختم است و مال مادربزرگ همین جاست. به دنبال آوردن دارو رفتم و هنگامی که برگشتم مادربزرگ در حال جمع آوری ظرفهای غذا بود. او را از این کار بازداشتم و گفتم: _ شما تا دارویتان را بخورید من میز و ظرفها را تمیز می کنم. دیدم که بر لبهای هر دوی آنها لبخند رضایت نشست و آنها بعد از خوردن دارو برای استراحت رفتند و من فرصت پیدا کردم آشپزخانه را مرتب کنم. بعد از انجام کار وقتی بیرون آمدم از سکوت خانه و آفتابی که بی دریغ از پنجره های بزرگ سالن به درون می تابید به وجد آمدم و آرام و بیصدا از در سالن خارج شدم تا از منظره زمستانی نهایت بهره را ببرم. برف نشسته بر روی شاخه ها بر اثر تابش خورشید یا مقاومت از دست داده و فرو می ریختند یا آن که قطره قطره آب شده فرو می چکیدند. برای دیدن بقیه زیبایی طبیعت شروع به قدم زدن کردم و در حالی که ژاکتم را محکم به خود پیچیده بودم رفتم در انتهای باغ جایی که درختان سیب قرار داشت و باغ به آخر می رسید و دیوار گلی نمور خانه همسایه دیده شد. در ردیف دیوار به حرکت در آمدم و رسیدم به اتاقی که روزی مش عباس در آن زندگی می کرد. با احتیاط در را باز کردم و اتاق را سرد و خالی از سکنه دیدم. روی دیوار تنها یک تقویم وجود داشت و چون به آن نگاه کردم دیدم روی تقویم نوشته نوروز مبارک و سال هزار و سیصد و چهل و دو با حروف درشت روی آن چاپ شده بود. یک برگ بیشتر نبود.

تعداد صفحات : 6

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 210
  • کل نظرات : 2
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 16
  • آی پی امروز : 27
  • آی پی دیروز : 3
  • بازدید امروز : 213
  • باردید دیروز : 4
  • گوگل امروز : 1
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 254
  • بازدید ماه : 845
  • بازدید سال : 3,289
  • بازدید کلی : 45,281