loading...
همه چی اینجاست
مهدی رهنما بازدید : 150 چهارشنبه 26 تیر 1392 نظرات (0)

دوشنبه اول مهر:امروز روز اولی است كه من دانشجو شده ام. شماره ی كلاس را از روی برد پیدا كردم. توی كلاس هیچ كس نبود، فقط یك پسر نشسته بود. وقتی پرسیدم «كلاس ادبیات اینجاست؟» خندید و گفت:بله، اما تشكیل نمی شه(!)و دوباره در مقابل تعجبم گفت كه یكی دو هفته ی اول كه كلاس ها تشكیل نمی شود و خندید.

با اینكه از خندیدنش لجم گرفت، اما فكر كنم او از من خوشش آمده باشد؛ چون پرسید كه ترم یكی هستید یا نه. گمانم می خواست سر صحبت را باز كند و بیاید خواستگاری؛ اما شرط اول من برای ازدواج این است كه شوهرم زیاد نخندد!

 

 

ادامه مطلب بروید

مهدی رهنما بازدید : 120 چهارشنبه 26 تیر 1392 نظرات (0)

یکی از فانتزیام اینه که یه پیرمرد پولدار تصادف کنه و من برسونمش بیمارستان و نجاتش بدم، اونم با بچه هاش مشکل داشته باشه و تمام زندگیشو به نام من بزنه و بمیره ؛ وقتی بچه هاش منو پیدا میکنن که پولارو بگیرن ، همه پولارو بندازم جلوشون بگم بردارید نامردها ، اونی که با ارزش بود پدرتون بود …

***

یکی از فانتزیام اینه که ازدواج کنم، بچه دار شیم، بچمون دختر باشه ، اسمشو بذاریم گیتا، بعد با زنم دعوا کنم و جول و پلاسش رو که خواست جمع کنه بره خونه باباش بهش بگم: هرچی میخوای ببری ببر ، فقط گیتارو با خودت نبر !!!

***

یکی از فانتزیام اینه که برم توی عروسی غریبه و موقعی که عروس میخواد بعله رو بگه یهو از وسط جمعیت داد برنم: نهههههههه باهاش ازدواج نکن، من هنوز دوستت دارمممم … بعد فامیلای دوماد جنازمو ببرن سمت افق!!!

***

یکی از فانتزیای مامانم اینه که بیاد تو اتاقم ببینه همه چی مرتبه …

***

یکی از فانتزیام اینه که توی یک مهمونی یهو وارد بشم و دخترا که دارن میوه پوست می کنن همه دستاشون رو ببرن !!!

و بعد از اینکه یِکَم نشستم ، پاشم حرکت کنم به سمت افق …

***

یکی از فانتزیام اینه که یه روز پشت تلفن توی جمع بگم خودمو با اولین پرواز میرسونم …

***

یکی دیگه از فانتزیام اینه :

سوار یه پیکان تاکسی بشم ، یه تراول ۵۰تومنی تا نخورده رو بدم به راننده…

راننده بگه آقا یه نفرید ؟؟؟

منم یه کم مکث کنم و با یه لبخند معنی دار بگم : خعلی وقته …

بعدش پیاده بشم و تو افق حرکت کنم !

راننده هم از پشت صدام بزنه آقا … آقا … آقا ، بقیه پولتون !!!

منم کُتمو بندازم رو دوشمو بی توجه به راننده تو تاریکیا محو بشم …

***

یکی از فانتزیام اینه که تو عروسی اقوام یهوووووووو داد بزنم :

داماد چقدر انتره ، عروس ازون بدتره”

***

بعد یه فانتزی دیگه دارم : یه جا که خیلی شلوغه گوشیم زنگ بخوره بگم : آره ، آره ، حواستون باشه ؛ “زنده می خوامش”

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 210
  • کل نظرات : 2
  • افراد آنلاین : 2
  • تعداد اعضا : 16
  • آی پی امروز : 31
  • آی پی دیروز : 6
  • بازدید امروز : 36
  • باردید دیروز : 168
  • گوگل امروز : 1
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 36
  • بازدید ماه : 242
  • بازدید سال : 2,686
  • بازدید کلی : 44,678